گذشت و آینه را غرقِ در غبار گذاشت
نسیم، نام تو را «رسم روزگار» گذاشت
نسیم، با تو که از سرنوشت لبریزی
گذشت و خاطره ها را به یادگار گذاشت
بهانه کرد که قلب مرا نشانه رود
اگرچه بر سر من سیب آبدار گذاشت
هدف گرفت و جگر را به جای قلب نواخت
جهت عوض شد و منّت، سرِ انار گذاشت
بهار عمر به پایان رسید و دست خزان
به راحتی گل پژمرده را کنار گذاشت
قطارِ رفته ی تقدیر، بر نمی گردد
زمانه دود شد و ردّی از قطار گذاشت