ساعت به قرارِ افقِ دورِ تو چند است؟
تا آمدنت چند خيابان بلند است؟
خورشيد کلافي است نه در شأن عزيزش
اي مصر! مگر يوسف در چاه تو چند است؟...
از دست تو اي دير به دست آمده، اي دور!
آدينه قروني متمادي گله مند است
گنجشک خيال تو چرا پر زده هر سو؟
دل گوشه ي امني است که خالي ز گزند است
خوابيده زمان در جسد ساعت ديوار
وقتي نفس عقربه هايش به تو بند است
....
با حذف بیت...