من کلاس چندمم؟

شاعر: محمدرضا عبدالملکیان

۰۱ شهریور ۱۳۹۳ | ۲۸۴۸ | ۰
ساده با تو حرف می زنم
مثل آب
با درخت
مثل نور
با گیاه
مثل شب نورد ِ خسته ای
با نگاه ماه
ساده با تو حرف می زنم
ناگهان مرا چرا چنین
به ناکجا کشانده اند ؟!
کیست اینکه خیره مانده این چنین
مات و مضطرب در نگاه ِ من ؟
من؟ نه،
این، نه من
نه، نیستم!
این غریب!
این غریبه ی شکسته!
کیستم؟
مادرم کجاست؟
من کلاس چندمم؟
دفترم
کتاب فارسی
جزوه های خط من کجاست؟
من چرا چنین هراسناک و مضطرب.. ؟
من که در کلاس
جزو بچه های خوب بوده ام
ساکت و صبور
من همیشه گوش داده ام
دفتر مرا نگاه کن
بارها و بارها
بی غلط نوشته ام :
"آب"
"آذر"
"آفتاب"
مشق های من مرتب است
موی سر و ناخنم....
پس چرا چنین؟
این غریب
این غریبه
در حصار قاب ِ آینه
این که شانه می کشد به موی خویش
کیست؟
شانه؟!
من کلاس چندمم؟
مات و گیج و گنگ
مانده ام میان
آنچه هست و نیست
نه، نبوده، هیچگاه
این حصار و قاب
جزو درس های من نبوده است
من هنوز کوچکم
این لباس را
پس چرا بزرگ کرده اند؟
این یکی دو شیشه قرص
این سه چهار قبض برق و آب
این جواب آزمایش
این غذای بی نمک
این خطوط مبهم کتاب
عینکی که مانده روی میز
این زنی که هست
مادری که نیست
این سوال های بی جواب
مال کیست ؟
ساده با تو حرف می زنم
این توقف عجیب
این همه حساب
این شتاب صبح
این حقوق
این اداره
این دروغ چیست ؟
من مدیر نیستم
این اتاق هست
میز هست
پله هست
پشت در دوباره کیست ؟
حس مبهمی میان هست و نیست!
من بزرگ نیستم
شاعرم ولی
شعرهای این کتاب را
بچه های کوچه "دوآبه" گفته اند
من دلم برای بچه های کوچه "دوآبه" می تپد
من دلم برای "هفت سنگ"
من دلم برای "زو"
"ماله" و "گلو"
من دلم برای آن شب قشنگ
من دلم برای جاده ای
ـکه عاشقانه بود
آن سیاهی و
سکوت
چشمک ِ ستاره های دور
من دلم برای «او» گرفته است
ساده با تو حرف می زنم
من دلم برای روزهای دورتر
قصه ی شبانه پدر
من دلم برای نعمت
احمد و منیر
طاهره
من دلم برای باغ گوشه
فرصت غروب
اولین ستاره
پنجیمن درخت سیب
من برای چشمه ای
که با دلم همیشه حرف داشت
حس و حال قورباغه ها
من دلم برای تخت ِ چوبی سه لنگه ای
چراغ ِ گرد سوز
رقص برگ و
بازی نسیم
من دلم برای سفره ای که ساده بود
نان تازه ی "تـِـو ِی"
چشم های مهربان
دست های کار
من دلم برای روزهای زندگی گرفته است
ساده با تو حرف می زنم
این پرنده ای که من کشیده ام
چرا نمی پرد ؟
این ستاره
سرد و کاغذی است
این درخت
بی بهار مانده است
دانه های این انار
طعم مرگ می دهد
من دلم گرفته
هر چه می روم نمی رسم
رد پای دوست
کوچه باغ عشق
سایبان زندگی کجاست ؟
من کلاس چندمم ؟
کودکی
بهانه ی بهار را گرفته است
دخترم نسیم
او که اضطراب امتحان
به چهره اش نشسته است
او که تکیه می دهد به من
او چرا
مرا به کوچه های کودکی نمی برد ؟
ساده با تو حرف می زنم
من چقدر تشنه ام!
مادرم کجاست ؟
من چگونه بی چراغ
من چگونه، بی اشاره ای درست
می رسم به چشمه ای
که چاره ساز زندگی است
دخترم نسیم
روبروی من نشسته است
مات!
خیره!
خنده!
خواب نیستم
بوی خاطرات دور
بوی پونه
کوچه ی "دوآبه"
حوض سبز
دخترم سلام می کند
مادرم کنار در
مات!
خیره!
خنده!
ناگهان
هر سه کودکیم
هر سه پشت میز یک کلاس
زنگ فارسی است
باز:
"آب"
"آذر"
"آفتاب"
این پرنده ای که من کشیده ام
این پرنده می پرد
این پرنده آشناست
این پرنده در تمام مشق های من
نوشته می شود
این پرنده
بوی کوچه ی "دوآبه" می دهد
این پرنده خسته نیست
این پرنده با نسیم حرف می زند
چشم های این پرنده
چشم های مادر من است
قاب ها
حصارها
شکسته است
خواب نیستم
کیف من کجاست
دیر شد
به مدرسه نمی رسم

محمدرضا عبدالملکیان

  • متولد:
  • محل تولد: نهاوند
امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 4.8 با 5 رای


نظرات

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.