خوردن سیلی ز یاران در غزل گفتن نداشت

شاعر: مرتضی امیری اسفندقه

۲۴ تیر ۱۳۹۳ | ۵۶۴۱ | ۱

به محفلی که سخن از لطایف غزل است
قصیده هر که بخواند خروس بی‌محل است
***
با تو اگر دوباره قراری نداشتم
هرگز به کار آینه کاری نداشتم
مثل دلم تمامی آیینه‌های من
درهم‌شکسته بود که یاری نداشتم
ای عشق! ای تولد دیگر! خوش آمدی
وقتی که هیچ راه فراری نداشتم
بین هزار آینه کوچک و بزرگ
آیینه‌ات شدم که غباری نداشتم
***
ما قصیده گرچه بسیار و مسلّم گفته‌ایم
عاشقانه در جوانی‌ها غزل هم گفته‌ایم
چه غزل‌ها زیر باران شبانه... تازه... تر...
چه غزل‌ها زیر برف صبح، نم‌نم گفته‌ایم
چه غزل‌ها در جنوب داغ سرشار از عطش
چه غزل‌ها در شمال سبز و خرم گفته‌ایم
خوردن سیلی ز یاران در غزل گفتن نداشت
در قصیده گفته‌ایم و سخت محکم گفته‌ایم
برنمی‌داریم دست از آرمان‌های وطن
بارها این قصه را در گوش عالم گفته‌ایم

 

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 3.83 با 12 رای


نظرات

محمد تقی
۲۲ تیر ۱۳۹۹ ۱۲:۴۲ ق.ظ
به نام خدا
آفرین بر مرد میدان غزل
آفرین بر جان پاک شعله ور
شعر میدان سلحشوری توست
عرصه پیدایی اخلاص توست