کار ما پلک زدن، جا زدن و نق زدن است
شاعر: عباس احمدی
۰۷ اردیبهشت ۱۳۹۱ |
۴۴۳۹ |
۰
پا برهنه وسط بیت، صدایت کردیم
توی وزن غلط بیت، صدایت کردیم
پا برهنه همگی در وسط ریل ظهور
دل پر از یأس ولیکن به زبان، میل ظهور
از در بازترین بیت تو وارد نشدیم
و علی رغم حضورت، متقاعد نشدیم
از پس ابر به خورشید ندادیم سلام
مرگ مان باد که یک بار نگفتیم: امام!
واژه را از سر لج، خرج قوافی کردیم
شعر گفتیم و بدین گونه تلافی کردیم
پا برهنه وسط بیت چه حالی دارد
بادها می رسد اما چه خیالی دارد؟
پا برهنه وسط برّ و بیابان ماندیم
اشک ها منتظر یوسف کنعان ماندیم
راستش از همه جا و همه کس بی خبریم
همه مقهور همین اسم حقوق بشریم
وز وز این همه زنبور عسل ما را کشت
بوی گندابه ی منشور ملل ما را کشت
قصد ایمان جوانان تو کرده ابلیس
و قوانین زمین را وتو کرده ابلیس
دوری ات سخت ترین مسئله ی شرعی بود
اتوبان های هوس مزبله ی فرعی بود
منتظر باش که خورشید برآید از شرق
منتظر باش بگیرد همه دنیا را برق
منتظر باش برادر که فیوزت بپرد
خواب تلخِ سر شب از سر روزت بپرد
چهره در هم کش و لبخند نزن، اخمو باش
ای جادوگر اُز! منتظر جادو باش
منتظر باش و از عقربه ها یاد بگیر
کمتر از حوصله ی باغچه ایراد بگیر
منتظر باش که تا جاده ببلعد ما را
منتظر باش که ماهی بخورد دریا را
منتظر باش نهنگ تو به یونس برسد
منتظر باش که وقت گل نرگس برسد
منتظر باش که این جاده به منزل برسد
بارهای کج افتاده به منزل برسد
منتظر باش دل یخ زده تا آب شوی
منتظر باش نه آن سان که چو مُرداب شوی
منتظر بنشین اما نه روی صندلی ات
پشت میزت، پس خوابت، عقب تنبلی ات
منتظر باش که تا چشم زمین نم بکشد
صبر کن بنده، مگر چای خدا دم بکشد
چای را بِهْ که خلیلانه چو زمزم بخوری
چای داغ است، صلاح است که کم کم بخوری
منتظر باش کف بحر، خَزف سبز شود
زیر پای هیجان تو علف سبز نشود
منتظر باش که صهبای چهل روزه شوی
آن قدر صاف شو ای بحر، که در کوزه شوی
تا هر آن روز که از دل نفسی می آید
منتظر باش که فریاد رسی می آید
پابرهنه وسط بیت، تو را می جوییم
خیره در شش جهت بیت، تو را می جوییم
کاش این زاغچه تن، فاخته می شد با تو
می رسیدی، دل ما ساخته می شد با تو
تویی آن نور که از بیت عتیق آمده ای
خسته از معرکه ی دشنه و تیغ آمده ای
خلق گفتند شما دین جدید آوردید
بدعتی در شب این قوم، پدید آوردید
بی تو دنیازدگان خطبه ی دین می خوانند
گورکن ها همه از نظم نوین می خوانند
رسم بوزینگی و عشوه مجاز است این جا
حق کشی مستحب و رشوه مجاز است این جا
ایل ها یک شبه از قحط علف خشکیدند
تانک ها پشت مقامات نجف خشکیدند
باز هم آب بر اولاد علی(ع) می بندند
چکمه پوشان همه بر غیرت ما می خندند
کار ما پلک زدن، جا زدن و نق زدن است
کار ما کار نه، در گوش شقایق زدن است
نسل ما از گل بابونه بدش می آید
مثل ماری است که از پونه بدش می آید
نسل ما سوخته ی دهشت و بیم است هنوز
پدرش رفته سفر، سخت یتیم است هنوز
نسل این قرن اگر پشت به خنجر نکند...
قرن تلخی است، خدا قسمت کافر نکند
نکند پشت در بسته بماند آدم
لَنگِ یک آدم وارسته بماند آدم
کاش ما این همه بر خویش نمی بالیدیم
بر سر فطرت مان شیره نمی مالیدیم
کاش تا خیمه ی سبزت برسد فریادم:
من از آن روز که در بند توام آزادم
مثل آن دشت که در خاطره اش باران نیست
ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست
آسمان کنج لبش خال...نه! ماهی دارد
خودمانیم، عجب چشم سیاهی دارد