خورشید در تنور است، مهتاب در عماری
ای آسمان بی یار، بنشین به سوگواری
از دست عشق رفتند، آب آوران بی دست
افسوس برنیامد دستی برای یاری
این لف و نشر یک دست، کار بزرگ عشق است
-لیلا و بی قراری، مجنون و نی سواری-
باور نمی کنم تیغ این شعر را سروده است:
-دشتی ستاره باران، دشتی بنفشه کاری-
عمری است چون سپیدار، از ناخنان آن یار
مانده است بر تن من، زخمی به یادگاری:
«ای گنج نوشدارو، بر خستگان نظر کن
مرهم به دست و ما را، مجروح میگذاری»