اين عاشقانه ها که چنين پاکدامن اند
قربانيان معبد تنهايي من اند
شاعر شدم؛ مگر که غزل عاشقم کند
ديدم که شاعران همه با عشق دشمن اند
انديشه هاي حبس ابد در خيال من
در فکر بودن اند و اسير نبودن اند
بيهوده مانده اند در آفاق ملک من
اين تک ستاره ها که به اجبار روشن اند
من مرده اي به زور عصا ايستاده ام
تا موريانه ها به زمينم بيفکنند