پدرم!؟؟؟
عاشق کربلاست
و هر روز
هواي مسموم جنگ را
در ريه هايش
به خيابان مي برد
بي آن که شکايتي کند
بغداد ويران را
در تلويزيون مي بيند و
اشک مي ريزد
بعد از سرفه هايش
صداي آژير بلند مي شود
و انفجاري
چارچوب خانه را
مي لرزاند
من!؟؟؟
بيزار
تلويزيون را خاموش مي کنم
تا يادم برود
اين جا همان بغداد است
بغداد بيست سال پيش
بغداد افسانه اي
بغداد ويران
پدرم
عاشق کربلاست
من
از هزار و يک شب بغداد بيزارم