دل را اگر با عشق بر دریا زنی، باری
آبی تر از آبی شوی، جاری تر از جاری
هر دفعه خار خیر می چینی، چرا یک بار
از این گلستان غنچه ی آری نمی آری؟
بهر کفی نان، گرد خود بیهوده می چرخی
بیهوده می چرخی الاغ پیر عصّاری!
عمری زدی خود را به خواب، آیا زمانش نیست؟
یک بار هم عمداً زنی خود را به بیداری؟
او با تو گفته حالِ خود را، حال خود دانی
ای دوست! حق داری، نداری هیچ اجباری
یا دست ثارالله، یا پای عبیدالله
این بوسه دشوار است و تو امروز مختاری