اگرچه زخم به فرقش سه روز منزل داشت
علي جراحتِ سر را هميشه در دل داشت
نه پنج سال خلافت، که پيش از آن هم نيز
دلي به سينه چنان مرغِ نيم بسمل داشت
دمي که آينه ي آبِ چاه را مي ديد
هزار حنجره فرياد در مقابل داشت
بلندِ دستِ کريمش ز ديده پنهان بود1
چو بوته اي که در آغوشِ خاک حاصل داشت
به نخلِ عاطفه اش دست هيچ کس نرسيد
به ذرّه چون دل خورشيد، مهرِ کامل داشت
اگر شبانه به اطعامِ سائلان مي رفت
ـ به جانِ فاطمه شرم از نگاهِ سائل داشت
پس از شهادت زهرا، علي ز عمق وجود
هميشه در دل خود انتظار قاتل داشت!
1. يا: هميشه دست کريمش ز ديده پنهان بود