ای نان و پنیر و هندوانه!
ای طرفه غذای جاودانه!
ای بوی خوش تو در مشامم!
ای قاتق صبح و عصر و شامم!
تو قاتق روز مرّه بودی
بهتر ز کباب برّه بودی
چون صبح ز خواب می پریدم،
یک قاچ بزرگ می بریدم
یک تکه پنیر و یک عدد نان
کنجی بنشین و هی بلمبان
چون ظهر می آمدم به خانه
نان بود و پنیر و هندوانه
شب نیز همین بساط بر پا
گه بر سر سفره، گه سر پا
(هر شب که هوا کمی خنک بود
تفصیل بساط کمترک بود)
بس روز گذشت و روزگاران
بس عید بیامد و بهاران
هی هی، که تو هی بدون علت
هر سال گران شدی به شدت
آن تازه پنیر قالبی رفت
آن لایق نان و طالبی رفت
وان تازه گل انار ساوه
آن صدر نشین صد کجاوه
آن میوه ی تحفه ی بهشتی
یک باره نشست توی کشتی
کو چاره جز این که نرم نرمک
خود را بزنم به نان و گرمک
وانگاه به گوشه ای نشینم
...
[ادامه شعر به علت شدت تأثر ممکن نشد]