از تو پر شد جامه ی ما، کفش ما، جوراب ما

شاعر: عمران صلاحی

25 بهمن 1393 | 1893 | 0
ای فروغ فرق تو، خورشیدِ عالم‌ تاب ما 
عکس تو با فرم‌ های مختلف در قاب ما 
 
پیش آن سر، آفتاب از شرم پنهان زیر ابر 
نزد آن مخ، از حسادت در‌به ‌در مهتاب ما
 
ای غلام برق تو، شمع و چراغ و پیه‌ سوز 
وی فدای فرق تو، آلات ما، اسباب ما
  
روز، برق آن سر برّاق، رشک آینه 
شب‌، خیال آن سر خلوت، چراغ خواب ما
 
شد نه ‌تنها باز در وصف سرت، درز دهان 
باز شد دروازه‌ های دولت و دولاب ما
 
هرچه ما داریم، ریزیمش به خاک پای تو 
مال تو، حتی اگر زاییده باشد گاب ما
 
چون نشیند روی فرق صاف و شفافت مگس 
عاجز از توصیف آن، این طبعِ مضمون‌ یاب ما
 
افکنیمش در میان تابه ی وصف شما 
ماهی مضمون اگر افتد سرِ قلاب ما
 
سر به ‌‌گردون ساید از فخر و شرف، ساس و مگس 
چون نشیند لحظه‌ ای روی سر ارباب ما
 
گر بگویی بهتر از این کلّه باشد کلّه‌ ای، 
داخل یک جو نخواهد رفت دیگر آب ما
 
ای فدای کاسه ی آن کلّه ی خورشید سوز 
کاسه ی ما، کوزه ی ما، ظرف ما، بشقاب ما
 
این ‌که بینی در میان پیرهن، ما نیستیم 
از تو پر شد جامه ی ما، کفش ما، جوراب ما
 
فرق نورانیّ تو، دریای ما، عمان ما 
چین پیشانی تو، امواج ما، خیزاب ما
 
بوسه زد فرق تو را در کوچه ‌ای یک ‌دم تگرگ 
تلخ شد اوقات ما و خُرد شد اعصاب ما
 
تا فشانَد ماه نور و تا کند سگ‌ هاف‌هاف 
تا بریزد استخوان در پیش او قصاب ما
 
دور بادا آن همایون فرقِ سیمین از گزند 
گرد ننشیند بر آن آیینه و سیماب ما
 
ای که از قاآنی و دیوانِ او دم می‌ زنی!
گرچه طبع او روان ‌تر باشد از پیشاب ما
 
گر بخواهد پیش حیف‌ الدین برآرد تیغ نظم 
چامه ‌ای سازیم تا غرقش کند گرداب ما
 
پیش اشعار «حریر» از جلوه می‌ افتد «ظهیر»
شاهد ما پینه ‌های دستِ پایین ‌ساب ما

عمران صلاحی

  • متولد:
  • محل تولد:
امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 4 با 2 رای


نظرات

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.