کسی به غیر علی(ع) زیر خاک یاس نکاشت

شاعر: عباس احمدی

10 اردیبهشت 1391 | 1728 | 1
دوباره طعم خوش شعر و واژه های نجیب
دوباره کشمکش اشک و بغض های نجیب

دوباره سبز شده شعر سر بریده ی من
جنون چکیده از این مصرع دریده ی من

دوباره از دل تفتیده، سیل جاری شد
شکافت چشم و دعای کمیل جاری شد

منم منم که رجزخوان زخم های شبم
حریف می طلبم، هان حریف می طلبم

بگو نگیرد امشب کسی سراغ مرا
که یاد داغ علی(ع) تازه کرد داغ مرا

ز شور نام علی، جان تازه می گیرم
و پیش از آن که بگویم، اجازه می گیرم

وسیع آبی یک آسمان تصور کن
تمام غربت یک کهکشان، تصور کن

شکوه مشرقی یک کویر در باران
و روح عالیه ای بین خالق و انسان

امیر قافله ی جذر و مدّ اقیانوس
اسیر جذبه ی «یا نور» و شوق «یا قدوس»

به نزد نام علی(ع)حرف و هر عدد صفر است
و هر چه مشرک و عمر بن عبدود صفر است

میان جامعه پیدا و در خدا گم بود
تمام قصه ی او، غصّه های مردم بود

«دچار» بود و دردش دوا نداشت علی
به اعتنای جهان، اعتنا نداشت علی

نخواست کیسه اش از مال خلق، پُر باشد
نخواست صاحب افسار این «شتر» باشد

ز تنگنای جهان گر چه سیر بود، علی
دلش به وسعت روز غدیر بود، علی

ز درد عشق، طبیب این زمان چه می داند؟
که تیغ پای علی هم نماز می خواند

همیشه زندگی اش با خدا رقم می خورد
به جان سبزترین لحظه ها، قسم می خورد

ز خطبه های علی، نوبهار می رویید
و از دلش «کلمات قصار» می رویید

شهاب، جلوه ای از برق تیغ تیزش بود
و کائنات و هر آنچه در آن، کنیزش بود

ستاره ها، همه نان های کیسه ی دوشش
و ماه، تکه ای از وصله های پاپوشش

صعود غیرت مولا، سقوط «خیبر» بود
ستون هستی و در یک کلام «حیدر» بود

نشان سبز ولایت و جانشین رسول
شهید سرخ شب قدر و قدر او مجهول

شریک تشنگی «کربلا» و «علقمه» بود
شریک ماتم زینب(س) و درد فاطمه(س) بود

کسی به غیر علی(ع) زیر خاک یاس نکاشت
و مثل اهل مدینه، جفا و داس نکاشت

فغان که جاده ی تقوا و حلم را بستند
حرامیان که درِ شهر علم را بستند

حرامیانِ زغن پرورِ عسس آلود
کلاغ های کبوتر کُشِ قفس آلود

همیشه موضع اینان تقیّه بود، همه
همیشه صحبتشان شقشقیّه بود، همه

تمام منطق این قوم خیره، بر نیزه است
و دستِ بیعتشان دست نیست، سر نیزه است

همیشه غیرت ایشان «مغیره» آلود است
حدیث بودنشان «بو هریره» آلود است

به شوقِ وعده ی شوم معاویه، رقصان
می آمدند سوی قعرِ هاویه، رقصان

به قصد قربت و از تیرگی خلاص شدن
می آمدند به ناسوتِ «عمروعاص» شدن

هلا! جماعت خونخوار، اُف به قوت شما
تمامِ کوفه هم ارزانیِ سکوتِ شما

میان جاده ی تقدیر، لنگ شد کوفه
شکست کعبه ی دل را کلنگ شد کوفه

دوباره ایلِ مردّد به ننگ راضی شد
دوباره عدل به رنگِ «شُریح قاضی» شد

به دورِ شهر جفا، مارِ فتنه چنبر زد
و لنجِ فاجعه پهلو به زخم بندر زد

غروب با خبری شوم از شریعه گذشت
سراب سرد یتیمی، ز رأس شیعه گذشت

به زهرناکیِ تیغ دودَم شدند سگان
به قتل «شیر خدا» هم قسم شدند سگان

در آن سحر، رمضان ناگهان محرّم شد
نقاب زد به رخ ابلیس و ابن ملجم شد

خدایِ آمرِ گفتارلات و عزّی شد
نماز بسته شد و مشت فتنه اش وا شد

خطوط کوفی محراب، مِه به تن کردند
دقیقه های مردّد، زره به تن کردند

حریم و حرمت شعر، از ازل شکافته شد
قصیده خم شد و فرق غزل، شکافته شد

و ذکر سجده عوض شد در آن هماره ی غم:
«قسم به صاحب کعبه که رستگار شدم»

خبر رسید به «صالح» که ناقه در خون شد
تمام غربتِ «نهج البلاغه» در خون شد

خبر رسید که دیگر سحر نخواهد شد
برای معجزه«شقّ القمر» نخواهد شد

ز فرط حمله ی شب، قلع و قمع شد خورشید
تَکید، کم سو شد، مثل شمع شد خورشید

طلسم نقره ای ماهِ خسته،  باطل شد
سیاه بر تن کرد و خسوف، کامل شد

ضمیرِ دشت، از احساس آب، خالی ماند
و اسب فاجعه هی شد، رکاب خالی ماند

مدار صاعقه ی عشق و عاشقی گم شد
شبانه مسجد و محراب، غرق کژدم شد

سحر که سایه ی ابلیس بر زمین ماسید
سیاه سایه ی آدم شبیه گندم شد

شغال ها به کمین، شیر بیشه را کشتند
و هر چه گرگ، نگهبان جان مردم شد

ز خشکسالی غیرت، اذان ترک برداشت
و قوم شب زده مجبور به تیمم شد

گلوی تیره گرداب، موج را قی کرد
و رود خاطره دریای پر تلاطم شد

به روز فاجعه تقویم را عوض کردند
ده محرم در صبح بیست و چارم شد

دوباره واژه شکست و عقیم شد شعرم
کجاست دست نوازش، یتیم شد شعرم

دوباره تهمت تاریخ، شعر را سوزاند
حدیث تلخ در و میخ، شعر را سوزاند

بدون مولا میدان حق بسی تنگ است
به هر کجا برویم آسمان همین رنگ است

خوشا به دعوت این خاندان، بلی گفتن
برای گفتن هر بیت، یا علی(ع) گفتن

برای گفتن از ایشان زلال باید شد
«کمیت» و «دعبل» و حتّی «بلال» باید شد

سرودن از غم مولا، بهشت ما این است
و انتظارِ فرج، سرنوشتِ ما این است

عباس احمدی

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 5 با 1 رای


نظرات

قاسم
11 آبان 1391 09:14 ب.ظ
جااانم