خدمت خلق کی کنم، با تو به سر نمی شود
شاعر: عباس احمدی
۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۱ |
۴۰۰۸ |
۰
با همگان به سر شود، با تو به سر نمی شود
باعث درد سر شود، با تو به سر نمی شود
با تو اگر به سر شدی، کی شکم این قدر شدی
کی همه خلق، خر شدی، با تو به سر نمی شود
آفت باغ من تویی، درد چماق من تویی
موی دماغ من تویی، با تو به سر نمی شود
هان تو مبین که ساده ام، رشوه زیاد داده ام
سرور و آقا زاده ام، با تو به سر نمی شود
بی تو جزایری شوم، تاجر ماهری شوم
مومن ظاهری شوم، با تو به سر نمی شود
پارتی و نفت و چاه پَر، قاضی دادگاه پر
از سرتان کلاه پر، با تو به سر نمی شود
گاه هوای ری کنم، گه هوس دبی کنم
خدمت خلق کی کنم، با تو به سر نمی شود
با تو نه مفخوری خوش است با تو نه کرکری خوش است
با تو همین طوری خوش است، با تو به سر نمی شود
معترض رانت مشو، مانع پورسانت مشو
فلسفه ی کانت مشو، با تو به سر نمی شود
دست گرفته ای، تا بکنی مرا عدم
پای تو را کنم قلم، با تو به سر نمی شود