آن نقطه ی نورانی
که مرا به ساحل می کشاند
دریایش تمام شده است
شگفت من
تنها تو هستی
بر همان ماسه ها که سده های متمادی
ایستاده بودی
مترسک وار
و دست هایت
مغرب را به مشرق
هدایت کرد
آب ها ترسان ترسان
فروکش کرده اند
و تو در، بی دریا ترین ساحل
به ماهیگیرانی فکر می کنی
که هرگز نبوده اند
تا فرو نشستن دریا را
صحنه پردازی کنند