چه کنم؟ با این همه خواب که فرصت نکرده ام خوب ببینم شان
شاعر: جلیل صفربیگی
13 اردیبهشت 1391 |
1079 |
0
نمی دانم با این همه تنهایی که روی دستم مانده است،
چه کنم؟
با این همه خواب،
-که فرصت نکرده ام خوب ببینم شان-
با این عاطفه ای
-که کف اتاق ریخته است و پرپر می زند-
با گل هایی که پژمرده اند و
گلدان هایی که ترک خورده اند،
دیگر پرنده ها در آسمان من پرواز نمی کنند
و درختی سایه اش را به من قرض نمی دهد
پرده ها هم با من کنار نمی آیند
-من هنوز دِیْنَم را به پنجره اتاقم اَدا نکرده ام-
ابرها هم اعتمادشان را به من از دست داده اند.
من هنوز بابت باران هایی که سال پیش باریده اند، بدهکارم
نمی دانم...
همین روزهاست
که باد بیاید و
اسباب و اثاثیه ام را بیرون بیَندازد.