آیینه ام ولی تو به زنگارها نگو ...
شاعر: مهدی فرجی
۱۲ بهمن ۱۳۹۱ |
۶۵۹۰ |
۰
آییـنــــه ام ولــی تو به زنگــارها نگــــو
رویــم به روزنــــه است به دیوارها نگــــو
هر کس به من نگاه کند عکس می شود
با شادهـــــا بگـــــو به گرفتـــــارها نگــــو
من اژدهای بی خطـــــری بیش نیستــم
سحر است این، نه معجزه، با مارها نگو
در رفـــت و آمدنـــد نفــــس های آخــــرم
لـــــــرزم گرفتـــــه است به کفتارها نگـــو
فهمیده ام که دور خودم چرخ می خورم
این راز را بـــدان و به عصّـــــارها* نگـــــو
باشــــد، تو یک کلاف بیـــــاور مرا ببــــر
از قیمتـــــم ولــــــی به خریدارها نگـــــو
در عمق کوه و قله ی چاه ایستاده است
با شاعــــــر از رعایت هنجــارهـــا نگـــــو
دادی خبــــــر بیـــــاورد و رفـــــــت جار زد
گفتـــــم به باد هــرزه از این کارها نگــــو
* روغن گیر، در قدیم چهارپایانی چون اسب را به دستگاه آسیاب برای روغن گیری می بستند و حیوان با چشم بسته بدون این که بداند ، دور خودش می گشت تا دانه ها خرد شوند. هنوز در بعضی مناطق کویری این کارگاها وجود دارد.