از دو چشم سیاه زاده شدم، در دو چشم سیاه می میرم ...
شاعر: ناصر حامدی
۱۲ بهمن ۱۳۹۱ |
۲۰۷۷ |
۰
آه، ایـن روزها که می گـذرد، زنـده ام گاه و گاه می میرم
مرگ بد نیست، کاش می گفتی به کدامین گناه می میرم
گفتــه بودند زنـدگی خوب است؛ گاه بنشیند و بســوزانـد
این منم-جـان شعـله ور شده ای - که در آغاز راه می میرم
هر گلی بود بر سرم زده است، دست تقدیر را چه باید کرد
از دو چشم سیاه زاده شدم، در دو چشم سیاه می میرم
دلم آشـفته روحم آشفـته، من و بختـی که سـالها خفـته
خسته ام خسته ام نگاهی کن، من که با یک نگاه می میرم
دستی از دوردست ها انگار، مـی کشد این قطار خالـی را
دلم، ای اتفــاق سرگــردان! در کـدام ایستـگاه می میرم؟
چاره ای نیست، غصه پیرت کرد کم کم از یاد می روی دل من
تو شبی زنده زنده می سوزی، من شبی بی گناه می میرم