رفته بودم سنگ بردارم، دست هایم دستِ شیطان شد

شاعر: علیرضا قزوه

۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱ | ۲۰۳۲ | ۱
رفته بودم سنگ بردارم، دست هایم دستِ شیطان شد
ناگهان قلبم ترک برداشت، ناگهان حالم پریشان شد

پیکری سنگی، دلی سنگی، ناگهان از هم فرو پاشید
هفت سنگ از هفت جا برخاست، کم کَمَک دستی نمایان شد

در میان گریه ام ناگاه هر سه شیطان خنده سر دادند
خنده هاشان گریه ام را خورد، خنده ام در گریه پنهان شد

باز شیطان سنگ دیگر زد، باز من بودم که می مردم
چشم هایم سنگ شد، افتاد، دست هایم باز ویران شد

کاش سنگی می شدم تنها، می نشستم در کف دستی
گاه حتی قسمتم این نیست، گاه حتی سنگ نتوان شد

علیرضا قزوه

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: با 0 رای


نظرات

سعید
۰۳ آبان ۱۴۰۲ ۰۱:۴۲ ق.ظ
سلام. سالها پیش این شعر را در روزنامه خواندم. خوشحالم امروز باز توانستم این شعر نمادین را پیدا کنم و بخوانم. ای کاش نویسنده قدری درباره سمبولیسم به کار رفته در شعر توضیح می داد.