چشمان من شراره ی غیرت مگر نداشت؟

شاعر: علیرضا قزوه

۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱ | ۴۹۵۸ | ۰
سالی گذشت و باغ دلم برگ و بر نداشت
من ماندم و شبی که هوای سحر نداشت

زین داغ، سنگ سوخت، ولی من نسوختم
چشمان من شراره ی غیرت مگر نداشت؟

می خواستم دل -این دل مجروح- بشکند
تا صبحدم گریستم، اما اثر نداشت

دیشب خیال سوخته چون شمع نیمه جان
تا صبح از مزار شما چشم برنداشت

باور کنید آینه ای سوخت، خاک شد
آیینه ای که جز نفس شعله ور نداشت

یک شب، کدام شب؟ شب مرگ ستاره ها
یک کهکشان سوخته دیدم که سر نداشت

بر دوش باد صبح چو خاکسترش گذشت
گفتم کفن زمانه از این خوب تر نداشت

علیرضا قزوه

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 4 با 15 رای


نظرات

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.