پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت

شاعر: محمدکاظم کاظمی

۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱ | ۹۱۳۸۹ | ۱۳۶
غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت

طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد
و سفره ای که تهی بود، بسته خواهد شد

و در حوالی شب های عید، همسایه!
صدای گریه نخواهی شنید، همسایه!

همان غریبه که قلّک نداشت، خواهد رفت
و کودکی که عروسک نداشت، خواهد رفت

منم تمام افق را به رنج گردیده
منم که هر که مرا دیده، در گذر دیده

منم که نانی اگر داشتم، از آجر بود
و سفره ام-که نبود- از گرسنگی پُر بود

به هر چه آینه، تصویری از شکست من است
به سنگ سنگ بناها، نشان دست من است

اگر به لطف و اگر قهر، می شناسندم
تمام مردم این شهر می شناسندم

من ایستادم، اگر پشت آسمان خم شد
نماز خواندم، اگر دهر ابن ملجم شد

طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد
و سفره ام که تهی بود، بسته خواهد شد

غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت

چگونه باز نگردم، که سنگرم آنجاست
چگونه؟ آه، مزار برادرم آنجاست

چگونه بازنگردم که مسجد و محراب
و تیغ، منتظر بوسه بر سرم آنجاست

اقامه بود و اذان بود آنچه اینجا بود
قیام بستن و الله اکبرم آنجاست

شکسته بالی ام اینجا شکست طاقت نیست
کرانه ای که در آن خوب می پرم، آنجاست

مگیر خرده که؛ یک پا و یک عصا دارم
مگیر خرده، که آن پای دیگرم آنجاست

شکسته می گذرم امشب از کنار شما
و شرمسارم از الطاف بی شمار شما

من از سکوت شب سردتان خبر دارم
شهید داده ام، از دردتان خبر دارم    

تو هم به سان من از یک ستاره سر دیدی
پدر ندیدی و خاکستر پدر دیدی

تویی که کوچه ی غربت سپرده ای با من
و نعش سوخته بر شانه برده ای با من

تو زخم دیدی اگر تازیانه من خوردم
تو سنگ خوردی اگر آب و دانه من خوردم

اگر چه مزرع ما دانه های جو هم داشت
و چند بته ی مستوجب درو هم داشت

اگرچه تلخ شد آرامش همیشه تان
اگرچه کودک من سنگ زد به شیشه تان

اگرچه متهم جرم مستند بودم
اگرچه لایق سنگینی لحد بودم

دم سفر مپسندید نا امید مرا
ولو دروغ، عزیزان! بحل کنید مرا

تمام آنچه ندارم، نهاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت

به این امام قسم، چیز دیگری نبرم
به جز غبار حرم، چیز دیگری نبرم

خدا زیاد کند اجر دین و دنیاتان
و مستجاب شود باقی دعاهاتان

همیشه قلک فرزندهایتان پر باد
و نان دشمنتان-هرکه هست- آجر باد

محمدکاظم کاظمی

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 3.94 با 1541 رای


نظرات

سمیه ابراهیمی
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۴ ۱۲:۳۳ ق.ظ
سلام ای شاعر بزرگ .خواهش میکنم باز هم از مشکلاتمان بگووید. ما مهاجران چهل ساله مشکلات زیادی داریم.کسی جوابگو نیست.گوش شنوایی پیدا نمیکنیم

سمیه ابراهیمی
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۴ ۱۲:۳۰ ق.ظ
سلام آقای کاظمی خواهش میکنم مشکلات عدیده ی ما رو در قالب شعری دیگر بیان کنید.من متولد اصفهانم، خیلی خستم از اینهمه تبعیض.کارت بانکیم گم شده،میگن باید ۵میلیون مسدود بشه تا بهتان بدیم.یا درباره گرفتن گواهینامه رانندگی: چون کارت آمایش داریم نمیتونیم اقدام کنیم بشرطی که یک عضو از خانواده معلولیت شدید داشته باشه.خواهش میکنم هر جور شده صدای ما باشید تا دردمان را دنیا باخبر شود

علی رضا حسینی
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۴ ۰۲:۰۸ ب.ظ
به پای خود پیاده آمدم اما دلم پیاده نشد . سوار نسیم بهاری باز گشت به دیار خودم .

غبار هجرت به سر و غم هجرت به سینه دارم .
ز غربتم هیچ جز نشانی از آدینه دارم .
بیا،بیا که دلم غریب به گوشه
ای افتاده
مسافر این دیار بی هیچ توشه ای افتاده
سوار قله عشقیم ما به شعر خود
نوای غربت خود را به نا کجا بنهاده
شعر فارسی پیوندی بین تمام فارس زبانان دنیاست . خیلی ممنون استاد عزیز آقای کاظمی خیلی روح بخش بود .از شهر بامیان به تمام فارس زبانان سلام .

محسن
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۴ ۰۱:۴۷ ب.ظ
درود بر شما ، خیلی زیبا بود

حسن
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۴ ۰۱:۲۸ ب.ظ
بسیار زیبا و عالی بود

مریم
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۴ ۰۱:۲۲ ب.ظ
عالی ایرانی هستم

وریا
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۴ ۱۰:۰۹ ب.ظ
بسیار زیبا و فراتر از معنا

عباس
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۴ ۱۰:۰۶ ب.ظ
درود برشما عزیز دل
خیلی شعرت قشنگ بود زنده باد
احساس ، کلام ، ساختار فوق العاده هست
من ایرانی ام و به مردم شریف افغانستان افتخار میکنم

صدر
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۴ ۱۰:۰۵ ب.ظ
سلام من خراسانی هستم همسایه امام رضا ع
تمام بردان و خواهران افغانی را ولایتی خود میدانم چون همه آنها خراسانی هستن

من قبلا هم شعرهای شما خوانده بودم بسیار غم و اندوه در اشعار شماست من با همه ارتباط برقرار میکنم اما از درد در شعرهای شما بسیار درد میکشم

و امید و ارم بزودی برادران و خواهران افغانستانی پر از آزادی و عشق و سربلندی باسند

امیرعلی
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۴ ۱۰:۰۴ ب.ظ
شعر عالی بود برادر عزیز
افغانستانی ها برادران ما هستن

امیرعلی
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۴ ۱۰:۰۰ ب.ظ
شعر زیبایی بود درود بر شما برادر عزیز
افغانستانی ها برادران ما هستن

سیاوش
۲۰ آبان ۱۴۰۳ ۰۸:۵۸ ق.ظ
خدا لعنت کند شاهان قاجار را که ایران را هزاارتکه کردنند حالا هم که بخاطر طالبان دیوار بتنی میکشند