خدایا! تلخ می بینم سرانجام جوان ها را
زمانه سرمه می ساید شکستِ استخوان ها را
چقدر –ای روزگاران!- زخم از تیغ خودی خوردن؟
میان خون و خنجر بازی زخم زبان ها را
خمیر و نانوا دیوانه شد از این همه هیزم
خدایا! شور این آتش فروشان سوخت نان ها را
به نام نامی توفان و دریا بال خواهم زد
کلاغانی که می بندید راه آسمان ها را!
به ملّاحان بگو وقت ملاحت نیست این شب ها
بگو، توفان! بگو؛ پایین نیاور بادبان ها را
دهان موج را باید ببندد تربت مولا
بگو باید تحمّل کرد یک چند این تکان ها را
چرا اهل سیاست، منطق حکمت نمی دانند؟
خدایا! بار دیگر بعثتی بخشا شبان ها را