دست مرا گرفت که: «باری چه چیده ای؟»
گفتم: «دلی به رنگ غزل یا قصیده ای»
گفت: «آنچه دیده ای، همه عکس خیال توست
رنگی به غیر خویش در آیینه دیده ای؟»
با خنده گفت: «اشک کدامین شبانگهی؟»
با گریه گفتم: «آهِ کدامین سپیده ای»
در من نشست نعره ی شیر شکسته ای
در من دوید آهوی از خود رمیده ای
می رفتم از غلاف غم خود رها شوم
فریاد زد که: «خنجرِ دلتنگ دیده ای؟»
هفتاد باغ، در پی بویش غزل شدم
تا دست من رسید به سیب رسیده ای
هر صبح و شام یکسره خون گریه می کند
در شیشه ی دلم، پریِ سربریده ای