دورشو از خود که بانگ دورها را بشنوی
در نمازت گریه ی انگورها را بشنوی
تارشد شب های تنهایی ت؛ چنگی زن به دل
تا صدای هق هق زنبورها را بشنوی
رکعتی از رنگ بیرون آی، ای هم رنگ نور!
نور شو، تا ربّنای نورها را بشنوی
سعی کن آیینه را هر صبح لب خوانی کنی
سعی کن با یک نظر منظورها را بشنوی
پنبه را از گوش بیرون آر، ای حلّاج وهم!
تا اَنَاالحَق گفتن منصورها را بشنوی
بی که موسی باشی، از طور تجلّی بگذری
بی که اسرافیل باشی، صورها را بشنوی
تو سلیمان می توانی شد، ولی با چند شرط
شرط اوّل آن که حرف مورها را بشنوی
شرط آخر آن که برگردی به ظهر کربلا
محو عاشورا شوی و شورها را بشنوی