گرچه غم می کِشدَم سوی جهان های دگر
خنده را ترجمه کردم به زبان های دگر
عید، با آینه و سبزه و قرآن آمد
سبزم از خلوت و از جِلوت جان های دگر
سی سحر سر شد و از عشق نپرسیدم؛ چیست
فرق این یک رمضان با رمضان های دگر؟
پشت این کوه، پر از دیو سپید است و سیاه
هفت خوان طی شد و شد نوبت خوان های دگر
دشت، لبریز جوان های فرو افتاده ست
شادمانم که سوارند جوان های دگر
عید شد؛ عید... مبادا نگرانم باشید
نگران توام و دل نگران های دگر
در وداع رمضان، چشم و زبان! گریه کنید
کاشِمان چشم دگر بود و زبان های دگر