این قرن، قرن حادثه های حسینی است
شاعر: پروانه نجاتی
۱۸ خرداد ۱۳۹۱ |
۲۳۸۳ |
۰
این قرن، قرن حادثه های حسینی است
بر تارکش طراوت نام خمینی است
این قرن در بسیط زمان گم نمی شود
در تاربست ذهن جهان گم نمی شود
تقویم های زورمداری دگر گذشت
آن روزهای خفت و خواری دگر گذشت
هر سو نگاه می کنی آشوب همت است
انگشت های فتنه به دندان حیرت است
دیگر زمان کرنش و تعظیم ها گذشت
سر برگ های تیره ی تقویم ها گذشت
افکنده لرزه در دل این قرن نام عشق
از بس نشسته بر دل مردم پیام عشق
ای بارگاه عاطفه، ای زادگاه من
ای اشکِ داغ خیمه زده در نگاه من
«شیراز» ای ستاره ی شب های خاطرم
ای موج موج آبی دریای خاطرم
شهر غزل، ترانه ی زیبای کودکی
رویای آسمانی دنیای کودکی
ای شهر من سلام، سلامی چو بوی عشق
چون بوی آشنایی دل، گفت و گوی عشق
ای شهر من دوباره به آغوشت آمدم
تا صحن یادهای فراموشت آمدم
ای شهر من چگونه تو باور نداری ام
بارو ندارمت به خودم واگذاری ام
ای شهر منجمدشده در ناسپاسی ام!
آیا اگر نگاه کنی می شناسی ام!
سیمرغ آسمان تو برگشته از سفر!
ققنوس داستان تو برگشته از سفر!
روزی که رفتم آینه ات بی غبار بود
دشت محبت تو همه شعله زار بود
روزی که رفتم این همه دیوار غم نبود
پشت حصار حادثه این دود و دم نبود
این قصرهای سرزده بر پای ما چیست؟
این شانه های خم شده زیر گناه چیست
بن بست کوچه ها به کجا ختم می شود؟
آیا به سمت آینه ها ختم می شود؟
آن آتشِ گرفته در احساس ها کجاست
دوران عشق بازی عباس ها کجاست
پرواز روی بال غرور فرشتگان؟
باران عشق وقت عبور فرشتگان؟
یعنی گذست در دل طوفان رها شدن
آغشته ی نگاه زلال خدا شدن؟
عریانی حقیقت پنهان زندگی؟
رزمنده زیستن شب طوفان زندگی؟
یاران آفتابی تو پر کشیده اند
نامردها به روی تو خنجر کشیده اند!
من بوی خاک می دهم ای شهر خسته ام
از غربت غروب تو در خود شکسته ام
این استخوان امانت خاک است شهر من
تعبیری از کرامت خاک است شهر من
امروز تو چقدر از آشوب خالی است
از چشم های عاشق و مرطوب خالی است
دیروز تو پر از هیجان بود و تازگی
جان می گرفت با تپش عشق زندگی
با یک غزل لبالب از احساس می شدیم
طوفان خشم حضرت عباس می شدیم
امروز کوه فاصله می روید از زمین
بر چهره ها نشسته غمی سرکه انگبین
بوی ریا گرفته نفس های کوچه ها
کز کرده عشق کنج قفس های کوچ ها
خود را اسیر زرورق و برق کرده ای
ای شهر خوب من چقدر فرق کرده ای!
هیچ از نگاه پر زدگان یاد می کنی
یا از گلوی صاعقه فریاد می کنی
ای شهر دل شکسته به سوی تو آمدم
پای به گل نشسته به سوی تو آمدم
آغوش واکن ای وطن ای خاک پاک من
بر این پلاک، بر جگر چاک چاک من
شیراز! دست و پا زده در خونت آمده
تابوت عاشقانه ی مجنونت آمده
با کاروان لاله گل یاس آمده
با بازوی قلم شده عباس آمده