در خواب من بیا و مرا با خودت ببر ...
شاعر: مریم سقلاطونی
۰۱ اسفند ۱۳۹۱ |
۴۰۳۲ |
۰
حالا گذشته چند زمستان از آن سفر
از آن سفر و آن شب برفیّ پر خطر
کولاک برف...جاده و شب...راه بسته بود
یادش به خیر! دغدغه ی شعر تا سحر
کم کم صدای ایرج بسطامی و هوا
سنگین ز برف و باد و مه و سوز بیشتر
در حافظیّه...ساعت ده...فال و عکس و چای
تا کازرون پیاده روی با لباس تر
فال تو: «خون دل همه بر روی ما رود»
لبخند و عکس از گل آن مرد کوزه گر
با هم سری به بقعه ی سیّدحسن زدیم
عکسی کنار حوض و درختان بی ثمر
هر شب به ابتدای همین قصه می رسیم
تو آن درخت سرو که با ضربه ی تبر؛
از پا درآمدی...نه...من از پا درآمدم
تو رفته ای سفر...سفری دور و دورتر
من مانده ام که ابر شَوَم تا ببارمت
خوش باش هر کجا که روی خوب همسفر!
این روزها عجیب هوای تو کرده ام
در خواب من بیا و مرا با خودت ببر