تمام چهارده سالگی اش

شاعر: محمدرضا عبدالملکیان

19 تیر 1391 | 7550 | 5
تمام چهارده سالگی اش را در کفن پیچیدم
با همان شور شیرین گونه
که کودکی اش را در قنداق می پیچیدم
حماسه ی چهارده ساله ی من
با پای شوق خویش رفته بود و اینک
با شانه های شهر
برایم بازش آورده بودند
صبور و ساکت
سر بر زانوانم نهاده بود و
دستان پرپر شده اش را
بر گردنم نمی آویخت
از زخم فراخ حنجره اش
دیگر بار، باران کلام مهربانش را
بر من نمی بارید
بر زخم بسیار پیکرش
عطر آسمانی شهادت موج می خورد
و لبان در خون نشسته اش
مرا تا موج موج خنده های زلال کودکی اش می کشاند
مظلوم کوچک من
کودکی اش را بر اسبی چوبین می نشست
و با شمشیری چوبین
در گستره ی رویاهایش
به ستیز با ظلم بر می خاست
مظلوم کوچک من
با نان بیات شبانه
چاشت می کرد
و با گیوه های خیس
زمستان سنگین شهر را به مدرسه می رفت
اندوهم باد
که انگشتان کوچکش را
بیش از آنکه سپید دیده باشم
کبود دیده بودم
مظلوم کوچک من
هر روز نارنجک قلبش را
از خانه به مدرسه می برد
و مشق هایش را بر دیوار کوچه های شهر می نوشت
مظلوم کوچک من
در رنج ورق می خورد و بزرگ می شد
و هر روز، بار اندوه غریبی
بر شانه های کوچکش
سنگین تر می شد
دیوارهای کوچه ی «دوآبه»*
حماسه ی چهارده ساله ی مرا
از یاد نخواهند برد
آنچنانکه دیوارهای چشم به راه شهر «مندلی»
در آن شبیخون شگفت شبانه
دستان کوچک حماسه ی چهارده ساله ی من
چه رازی را بر دیوارهای شهر مندلی نوشت؟
و عطر چه عشقی را در کوچه های شهر مندلی پراکند؟
که به یکباره، هزار ستون دشمن به هم لرزید
و از هزار سوی
هزار گلوله ی سربی
قلب کوچک حماسه ی چهارده ساله ی مرا
نشانه رفتند
مظلوم کوچک من
در ستاره باران آن شب
چگونه پرپر زد؟
و چگونه پرپر شد؟
که فریادِ رسایِ رسولش
از هزار فرسنگ فاصله
تمام دلم را به آتش کشید
با تمام دلم
تمام چهارده سالگی اش را در کفن پیچیدم
با همان شور شیرین گونه
که کودکی اش را در قنداق می پیچیدم



*دوآبه: نام یکی از کوچه های قدیمی شهر نهاوند

محمدرضا عبدالملکیان

  • متولد:
  • محل تولد: نهاوند
امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 4.61 با 36 رای


نظرات

عبادی
04 تیر 1403 10:28 ب.ظ
من این شعر رو در هجده سالگی حفظ کردم و برای بند بند آن اشک میریختم

عشق
27 بهمن 1402 08:37 ق.ظ
چندسال دنبال این شعر میگشتم،وقتی مفهومی ازاین شعر در ذهنم مانده بود ولی همیشه بغض گلویم را میگرفت،

صادقی
01 بهمن 1402 09:07 ب.ظ
دارم یه تحلیل روی این شعر می نویسم برای یه پایان نامه، بغض داره خفه م میکنه، آخه مگه میشه از زبان مادر اینقد دردناک شعر گفت ، نمیشه ساده گذشت

صادقی
01 بهمن 1402 09:04 ب.ظ
دارم یه تحلیل روی این شعر می نویسم برای یه پایان نامه، بغض داره خفه م میکنه، آخه مگه میشه از زبان مادر اینقد دردناک شعر گفت ، نمیشه ساده گذشت

حسن بیاتانی
20 تیر 1391 01:48 ب.ظ
اندوهم باد
که انگشتان کوچکش را
بیش از آنکه سپید دیده باشم
کبود دیده بودم