افروختن و سوختن و آب شدن را
شاعر: محمدعلی مجاهدی
۱۸ تیر ۱۳۹۱ |
۲۰۵۷ |
۰
آموختم از دل ره بی تاب شدن را
با درد به سر بردن و خوناب شدن را
من از دل و دل از شکن زلف تو آموخت
اسرار پریشانی و بی تاب شدن را
هر گل که دمید از گل رخسار تو آموخت
بشکفتن و خندیدن و شاداب شدن را
ای گل به تو آموخت نیازی که مرا بود
از چشمه ی ناز این همه سیراب شدن را
بگذار بپرسیم در این دامن شب ها
از ماه رخت شیوه ی مهتاب شدن را
باید ز تو پرسید که سرچشمه ی نوری
رسم و ره خورشید جهانْتاب شدن را
بس خون جگر خوردم و آموختم از شمع
افروختن و سوختن و آب شدن را
گفتیم به دریا که سکون از تو چه می خواست
جوشید و خروشید که: مرداب شدن را!