قسم به تو که دگر پاسخی نخواهم گفت
شاعر: محمدعلی بهمنی
19 مرداد 1391 |
1607 |
1
زمانه وار اگر می پسندی ام کر و لال
به سنگ فرشِ تو این خونِ تازه باد حلال
مجال شِکوه ندارم ولی ملالی نیست
که دوست، جانِ کلامِ من است در همه حال
قسم به تو که دگر پاسخی نخواهم گفت
به واژه ها که مرا برده اند زیرِ سوال
تو فصل پنجمِ عمر منی و تقویمم
به شوقِ توست که تکرار می شود هر سال
تو را زِ دفتر «حافظ» گرفته ام یعنی
که تا همیشه زِ چشمت نمی نهم ای فال
مرا زِ دستِ تو این جانِ بر لب آمده نیز
نهایتی ست که آسان نمی دهم به زوال
خوشا هر آنچه که تو باغ باغ می خواهی
بگو رسیده بیفتم به دامنت یا کال؟
اگر چه نیستم آری بلور «بارْفَتَن»
مرا ولی مشکن، گاه قیمتی ست سفال
بیا عبور کن از این پل تماشایی
ببین چگونه گذر کرده ام ز هر چه محال
ببین به جز تو که پامالِ دره ات شده ام
کدام قله نشین را نکرده ام پامال
تو کیستی؟ که سفرکردن از هوایت را
نمی توانم حتی به بال های خیال