باران پرنده نیست، کبوتر پرنده نیست
در ذهن حوض، ماه شناور پرنده نیست
در بادهای زخمی این شهر مدتی ست
پیراهن رهای تو دیگر پرنده نیست
خود را پرنده فرض کن و در قفس بمیر
اما بدان پرنده ی بی پر، پرنده نیست
اما قبول کن که قفس یک حقیقت است
اینجا مگر تمام قفس در پرنده نیست ؟
*
چشم تو آسمان مرا پر نمی کند
با اینکه از نگاه تو بهتر پرنده نیست
شعر مرا تو جرأت پرواز می دهی
بعد از تو این خیال مصور پرنده نیست
کاشانه ی تمامی گنجشک ها تویی
بر دوش هر درخت تناور پرنده نیست