ناگهان آیینه حیران شد، گمان کردم تویی

شاعر: فاضل نظری

۰۳ اردیبهشت ۱۳۹۱ | ۳۴۱۸۶ | ۱۲
ناگهان آیینه حیران شد، گمان کردم تویی
ماه پشت ابر پنهان شد، گمان کردم تویی

ردّ پایی تازه از پشت صنوبرها گذشت...
چشم آهوها هراسان شد، گمان کردم تویی

ای نسیم بی قرار روزهای عاشقی
هر کجا زلفی پریشان شد، گمان کردم تویی

سایه ی زلف کسی چون ابر بر دوزخ گذشت
آتشی دیگر گلستان شد، گمان کردم تویی

باد پیراهن کشید از دست گل ها ناگهان
عطر نیلوفر فراوان شد، گمان کردم تویی

چون گلی در باغ، پیراهن دریدم در غمت
غنچه ای سر در گریبان شد، گمان کردم تویی

کشته ای در پای خود دیدی یقین کردی منم
سایه ای بر خاک مهمان شد، گمان کردم تویی

فاضل نظری

  • متولد:
  • محل تولد: اراک
امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 4.18 با 234 رای


نظرات

علیرضا
۱۷ بهمن ۱۴۰۲ ۰۳:۲۸ ب.ظ
لعنت بهش. چقققققدر قشنگ گفته این شعرو!!!!!

واقعا عالی بود
۲۳ مهر ۱۴۰۲ ۰۵:۴۱ ب.ظ
واقعا عالی بود مرسی


واقع بین
۰۶ مهر ۱۴۰۲ ۱۰:۵۲ ب.ظ
چقدر زیبا و عاشقانه
حس عاشقی بهترین حس دنیاست

محمد
۲۲ مرداد ۱۴۰۲ ۱۰:۳۷ ق.ظ
زیبا و واقعی

احمد
۰۱ تیر ۱۴۰۲ ۱۰:۰۳ ق.ظ
عالی واقعن

خیرزاده اردکان
۱۷ خرداد ۱۴۰۲ ۰۹:۰۱ ب.ظ
اوووف

ماهنور
۱۳ دی ۱۴۰۱ ۰۲:۰۸ ق.ظ

اینچنین با شعر خود جان داده ای روحِ مرا
شاعرِ حق گویِ روح انگیزِ ایرانم تویی


داکتر نصیر عزیزی
۱۱ آذر ۱۴۰۱ ۰۹:۴۳ ق.ظ
این شعر ها خیلی زیبا وعالیست میشود که ارسال کنید برایم همین قسم اشعار تشکر

بشیر #.نسیم
۰۶ آبان ۱۴۰۱ ۱۱:۵۹ ب.ظ
واقعا ستودنیست

محمد آقاباقری
۲۷ مهر ۱۴۰۱ ۱۱:۳۰ ق.ظ
دلگویه

روح الله مسعودی
۱۴ فروردین ۱۴۰۱ ۰۸:۴۳ ق.ظ
در میان واژه فاضل ها بود همچون منی
افضلی در آن میان باشد یقین دانم تویی .

لیلا
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۰ ۱۲:۱۸ ب.ظ
روح را این بار سیقل داده ایی جانم تویی