ناگهان آیینه حیران شد، گمان کردم تویی

شاعر: فاضل نظری

03 اردیبهشت 1391 | 37391 | 15
ناگهان آیینه حیران شد، گمان کردم تویی
ماه پشت ابر پنهان شد، گمان کردم تویی

ردّ پایی تازه از پشت صنوبرها گذشت...
چشم آهوها هراسان شد، گمان کردم تویی

ای نسیم بی قرار روزهای عاشقی
هر کجا زلفی پریشان شد، گمان کردم تویی

سایه ی زلف کسی چون ابر بر دوزخ گذشت
آتشی دیگر گلستان شد، گمان کردم تویی

باد پیراهن کشید از دست گل ها ناگهان
عطر نیلوفر فراوان شد، گمان کردم تویی

چون گلی در باغ، پیراهن دریدم در غمت
غنچه ای سر در گریبان شد، گمان کردم تویی

کشته ای در پای خود دیدی یقین کردی منم
سایه ای بر خاک مهمان شد، گمان کردم تویی

فاضل نظری

  • متولد:
  • محل تولد: اراک
امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 4.19 با 243 رای


نظرات

فاطمه نیستانی
24 آبان 1404 12:00 ق.ظ
شما شاعر فوق العاده و بی نظیر هستید موفق وپویا باشید

سمیه نوروزی
03 خرداد 1404 11:14 ب.ظ
خیلی قشنگه شعرش واقعا شاعرانه ستوده شده

عبدالباسط رضایی
29 اردیبهشت 1404 01:37 ب.ظ
زیبا و دلنشین بود تشکر

علیرضا
17 بهمن 1402 03:28 ب.ظ
لعنت بهش. چقققققدر قشنگ گفته این شعرو!!!!!

واقعا عالی بود
23 مهر 1402 05:41 ب.ظ
واقعا عالی بود مرسی


واقع بین
06 مهر 1402 10:52 ب.ظ
چقدر زیبا و عاشقانه
حس عاشقی بهترین حس دنیاست

محمد
22 مرداد 1402 10:37 ق.ظ
زیبا و واقعی

احمد
01 تیر 1402 10:03 ق.ظ
عالی واقعن

خیرزاده اردکان
17 خرداد 1402 09:01 ب.ظ
اوووف

ماهنور
13 دی 1401 02:08 ق.ظ

اینچنین با شعر خود جان داده ای روحِ مرا
شاعرِ حق گویِ روح انگیزِ ایرانم تویی


داکتر نصیر عزیزی
11 آذر 1401 09:43 ق.ظ
این شعر ها خیلی زیبا وعالیست میشود که ارسال کنید برایم همین قسم اشعار تشکر

بشیر #.نسیم
06 آبان 1401 11:59 ب.ظ
واقعا ستودنیست

محمد آقاباقری
27 مهر 1401 11:30 ق.ظ
دلگویه

روح الله مسعودی
14 فروردین 1401 08:43 ق.ظ
در میان واژه فاضل ها بود همچون منی
افضلی در آن میان باشد یقین دانم تویی .

لیلا
04 اردیبهشت 1400 12:18 ب.ظ
روح را این بار سیقل داده ایی جانم تویی