گل فروش مسلمان ...
شاعر: مجید سعدآبادی
۱۵ دی ۱۳۹۱ |
۱۴۸۵ |
۰
گل فروش ِ مسلمان در آفریقا
با بوی ِ مغازه اش افطار می کند
و خرده نانش را می گذارد برای مردم سومالی
راننده ی ِاتوبوس ِ بحرینی
با پرتاب ِ سنگی به سوی دشمن
تصمیم دارد
بار دیگر که بخت و اقبال پرید جلوی راهش
با اتوبوسی پر از آمال و آرزو
به ساختمان وزارت کشور بکوبد
من، دانشجویی در مالزی
سکّه ی خورشید را در قلّک دریا می اندازم
به یاد پدربزرگ
که تمام روزه های کودکی ام را خرید
قبل از آنکه بفهمم چگونه مادرم
سفره ای به وسعت همه ی جهان پهن می کند ....