يك عده نشستند كه گمنام بمانيد

شاعر: عباس احمدی

۰۷ اردیبهشت ۱۳۹۱ | ۱۴۸۹ | ۰
از كوچه چرا ضجّه ی اسفند نيامد
پيغام تو با چفيه و سربند نيامد

اين پاكت كم حوصله را باز كه كردم
عطر خوش آيات خداوند نيامد...

اي قله از آن روز كه شد برف تنت آب
لبخند به لب هاي دماوند نيامد

دلشوره ی شيرين من، اي شور لبالب
يادي مگرت از زن و فرزند نيامد

سرْ اين طرف آب، بدنْ آن طرف فاو
كارون به هواخواهي اروند نيامد؟

پاي تو پدر! بيست بهار است نشسته است
مادر، (خبر از جسم تو هر چند نيامد)

سیمرغ منی گرچه پر و بال تو بیرون
از آتشِ سنگین پدافند نیامد

يك عده نشستند كه گمنام بمانيد
ماندند... ولي خون شما بند نيامد

عباس احمدی

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 5 با 1 رای


نظرات

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.