از آسمان فروغ ماه بی رمق نمی رسد
شب است آن چنان که نوبت فلق نمی رسد
در این هوای شبزده بگو کجاست آفتاب
که خمس پنجه اش به خاک مستحق نمی رسد
به گورهای این دیار ترس، نیست ساعتی
که پاره پاره های ما طبق طبق نمی رسد
قبول کن که گرگ ها مرامشان دریدن است
نگو به گوششان صدای مرغ حق نمی رسد
کنار من بمان که شاهنامه آخرش خوش است
کدام داستان به آخرین ورق نمی رسد؟