پدر به مزرعه برگردیم
دلم برای سحرهای بذرافشاندن
دلم برای تقلای چرخ خرمنکوب
دلم برای زمین های بارور تنگ است
پدر به مزرعه برگردیم
و دست سبز و نوازشگر درختان را
دوباره بفشاریم
و بیل منتظر آب و آبیاری را
دوباره برداریم
چه آسمان سیاهی!
چه روزهای بدی!
غرور کاذب شهر
غریو آهن و الکل
شکوه سادگی ام را مچاله خواهد کرد
پدر نمی خواهم
که شهر نفرت و نفرین
که شهر پوشالی
مرا حرام کند
مرا تمام کند
مرا که دامنه دارم
در عشق و آب و علف
مرا که خاطره ی چشمه های شفافم
مرا که از نفس پاک پونه سرشارم
پدر به مزرعه برگردیم
کنار بیشه ی «راجی»، کنار تپه ی کنگر
نگاه عاشق«کیتو»
هنوز منتظر است
هنوز منتظر شوق روستایی من
هنوز منتظر دست خوشه پرور تو
هنوز منتظر آبیاری عشق
که ریشه در نَفَس شرم و
نبض نی دارد
پدر تو می دانی
که عشق در قفس شهر پا نمی گیرد
که عشق در قفس شهر؛ لال خواهد شد
میان ادکلن و اخم مضحک میدان
میان جاز و جنون
و انفجار هوس
چه روزهای سیاهی!
چه فصل دلتنگی!
پدر به مزرعه برگردیم
به فصل شبنم و بانگ خروس و صبح زلال
به بازخوانی عطر نجیب خاطره ها
به میهمانی باران، به باغ چلچله ها
به میهمانی آواز آشنای بهار
به میهمانی آغوش باز گندمزار
پدر دلم تنگ است