گریه می کنم
گریه می کنم فقط
گریه می کنم برای تو
شام آخر
صبح جمعه
صبح بی ستاره، بی فروغ
صبح هولناک
امتزاجِ ناگهانِ خون و خاک
ضجه های زیر خاکِ بم
بم، شهر سقف های بی ستون
نخل های بی شمار واژگون
گریه می کنم
گریه می کنم فقط
دست های کوچکش کجاست؟!
نازنین من ببین
پلک های بسته
شانه ی شکسته
خون خفته روی گیسوانِ
این عروسک سه ساله را
نگاه کن!
در خرابه های بم
خون شتک زده است روی خون
غم نشسته روی غم
گریه می کنم
گریه می کنم فقط
این پتو
این کلاه و کفش
این یکی دو پیرهن
که مانده روی دست من
برای چیست؟!
کودکم که رفت
دخترم که پرکشید
مادرم که نیست
پس عزیز من
عزیز ناشناس شهرهای دوردست
لطف کرده ای ولی
این لباس
این لباس ها برای کیست؟
گریه می کنم
گریه می کنم فقط
گریه می کنم برای چندها هزار رفتگان شهر
روز جمعه
روز داس مرگ
عصر جمعه
عصر اضطراب
شب که در رسید
شب که پا گرفت
شب که در سکوت محض ریشه بست
این شب بلند
این سکوت وهمناک
جز با صدای گاه گاه ناله ها
از کجا و ناکجای این خرابه ها
نمی شکست
ناله های زخمی ضعیف
گوش کن
ناله اش به گوش می رسد
ناله ای دگر
گوش کن
ناله رفت
ناله نیست
شمع دیگری تمام شد
گوش کن
این شب هزار ناله
این شب هزار شب
کی به صبح می رسد؟
صبح شنبه
صبح ناله های رفته
صبح سرد
یک معلم شکسته بسته
مات و گیج و گنگ
می رود
می رسد به مدرسه
می رود به سمت در
می رود به سمت صبحگاه
شیر نیمه باز
چک چکی از آب و خون
می رود به سوی های و هوی بچه ها که نیست
این سکوت تلخ چیست؟!
زنگ را چرا نمی زنند؟!
بچه ها چرا نیامدند؟!
میزهای خالی کلاس
سقف ریخته
برگه های امتحان
نمره های بیست
دفتر حضور یا ...
اسم های هست و نیست
یک معلم شکسته بسته
مات و گیج و گنگ
بچه ها چرا نیامدند؟!
کیف های گمشده
دفتر و کتاب های برگ برگ
یک مداد و چند قطره خون
بچه ها تمام جمعه ناله کرده اند
بچه ها تمام شب
روبه روی مرگ بوده اند
بچه ها چقدر خسته اند
بچه ها سفید پوش
بچه ها کنار هم
بچه ها به خواب رفته اند
مشق های ناتمام شان
تمام شد
مدرسه چقدر ساکت است!