سينه ام اين روزها بوی شقايق مي دهد
داغ از نوعي که من ديدم تو را دق مي دهد
«او» که اخمت را گرفت و خنده تقديم تو کرد
آه را مي گيرد از من جاش هق هق مي دهد
برگ هايم ريخت بر روي زمين؛ يعني درخت
خود به مرگ خويشتن رأی موافق مي دهد
چشمهايت يک سوال تازه مي پرسد ولي
چشمهايم پاسخت را مثل سابق مي دهد
زندگي توي قفس يا مرگ بيرون از قفس ؟
دومي ! چون اولي دارد مرا دق مي دهد