من درختم، بيشه را سر مي زنم بر سقف و طاق
اختران سازند روي شاخه هاي من اتاق
شاخه اي از من جدا شد با تبر، سخت و ستبر
من شدم يک هفته گريان از غم و درد فراق
بعد از آن دادم به خود دلداري و گفتم که «کاش
شاخهام با فکر من در کار يابد انطباق
يا شود يک نيمکت در باغ، مردي خسته را
يا شود يک تکه هيزم، لم دهد توي اجاق
تا نشيند در کنارش وقتِ سرما عابري
با زغال آن کند سيگار خود را نيز چاق
يا شود جاي کتابي، يا شود ميز و کمد
يا شود ساز و نوازد نغمه هاي اشتياق
يا شود ميز خطابه توي تالاري بزرگ
تا سخنراني کند خوش طينتي باطمطراق»
آروزها داشتم در سر براي شاخه ام
بر خلاف ميل من گرديد او ناگه چماق
هرکه زد حرف حسابي، بر سرش آمد فرود
پاي مردم شَل شد از او، دست مردم شد چلاق
چرخ زد دور خودش، وز جورِ او سالم نماند
چشم و پشم و گوش و هوش و ران و جان و ساق و پاق
هرکجا نظمي نمايان بود، آمد زد به هم
در صفوف متحد پاشيد هي تخم نفاق
پا سوا شد از لگن، بازو جدا شد از بدن
بيني از صورت جدا شد، تن گرفت از جان طلاق
از هجومِ او نه تنها داد مردم شد بلند
توله سگ هم زير پل خوابيده نالد: واق واق
روز و شب اين بي ثمر بر زخم من پاشد نمک
دم به دم اين در به در بر درد من پاشد سماق
باعث بدناميِ جنگل شده اين ناخلف
مطمئن باشيد پيش والدينش گشته عاق