1.
سفارش خودش بود ديگر
" اني تاركُم فيكُم ثَقلين ، كتاب الله و عترتي .. "
كريمانه گفت : مزد رسالتم اين باشد .
و ما اطاعت كرديم !
و او را نه با قران خوانديم و نه با اهل بيت ستوديم !"
در غدير "دستي" ، "دستي" را بالا برد .
تا نعمت بر ما تمام و شيعه او شويم .(1)
ما هميشه تنها اين دستِ بالا رفته را ديده ايم
و دست خدا را
نا ديده گرفته ايم .
قران خوانده ايم ليك ،
از ياد برده ايم
كه آن را از دو لب كدامين روحبخش ،
بشنوده ايم .
اورا زير واژه هايي كه همگي مديون اويند ،
پنهان كرده ايم !
اورا فاكتور گرفته ايم
براي ساده شدن كسرها
از دو طرف معادله شيعه و سني ،
خط زده ايم !
نقطه مشترك كه حرفي براي گفتن ندارد !
ميوه هاي اين درخت را به ذكر نام و نشاني از باغبانش مصرف كرده ايم .
او را نه مجاهدي در راه خدا
و نه مهجوري در هجرت
و نه دردكش فقيران و بردگان
ونه مجنون و نه ساحر
او را
حاكمي در مدينه
بر منبري با جلال ، در مسجدش ديده ايم
پيامبر ما تنها پيامبر مدينه است
نه مكه(!)
براي حماسه و رشادت
قصيده ذوالفقار را ،
مستانه خوانده ايم
با آن چرخ ها زده ايم .
نشنيده ايم ، شاه بيت حيدر را كه فرمود :
" در غزوات چون تنور جنگ گرم ،
و كار برما سخت مي شد ،
به رسول الله(ص)
پناه مي برديم"(2)
هر سال 28 صفر
سالروز رحلتش
گريزي به كربلا مي زنيم !
مگر با
روضه دندان شكسته اي در "اُحد"
و رويش صدها ياس كبود بر دشتِ تنش در "طائف"
چند مرثيه مي توان سراييد !؟
او را كه متن ماجراست ،
به حاشيه رانده ايم .
2.
اول از همه
خدا
پس از آن ، فرشتگان
انبياء ، شهدا ، صلحا ، در پيَش
فرستادند
درود خدا را بر او .
و اين چه بود ؟ ،
جز ابراز محبتي ، فاش و عاشقانه
تا خدا ، همه را گويد ،
"كه چقدر دوستش دارد "
ان الله و ملائکته يصلون علی النبی،
يا ايهاالذين آمنوآ، صلوا علیه و سلموا تسليما (3)
محمد (ص)
آن جوان قريشي
يتيم زاده
چوپان اُمي (4)
هم سفره بردگان
عضو رسمي انجمن جوانمردان مكه(5)
محمد امين ؛
قاضي القضاتِ غير رسمي(!)
در محكمه دعاويِ شيوخ و قبايل
محمد (ص)، بازرگان قريشي با اموال خديجه(!)
محمد (ص)، چله نشين كوه نور
نجواهاي ناشنوده كسي ، كه فهميده است
، هست !
هم صحبت شد با ملك
آنكه شنيد اقْرَأْ
وخواند ؛
و دهانش باسم رب گشوده گشت
اقْرَأْ بِاسمِ رَبِّك الَّذِى خَلَقَ
خويش را شناخت
خَلَقَ الانسانَ مِنْ عَلَقٍ
كرامت را در او ديد
اقْرَأْ وَ رَبُّك الأَكْرَمُ
نور طاعتش را در علم ،
در "قلم" ديد !
الَّذِى عَلَّمَ بِالْقَلَمِ
آن جامه به خود پيچيده...
يَأَيهَا الْمُزَّمِّلُ
عرق ريزانِ اضطرابِ يك مسئوليت
آن كه پشتش سنگين شده بود
و كمرش مي شكست ،
گر از زبان خدايش ، نمي شنيد :
أَ لَمْ نَشرَحْ لَك صدْرَك
وَ وَضعْنَا عَنك وِزْرَك
الَّذِى أَنقَض ظهْرَك
آنكه شبها كمي مي خوابيد !
قُمِ الَّيْلَ إِلا قَلِيلاً
ولبهايش همواره مي سرود ،
موسيقي سرمستي عالم را
وَ رَتِّلِ الْقُرْءَانَ تَرْتِيلاً
روزهايش ، چه سخت
إِنَّ لَك فى النهَارِ سبْحاً طوِيلاً
و شبهايش ؛
چه سكوتي در پيش طوفان
إِنَّ نَاشِئَةَ الَّيْلِ هِىَ أَشدُّ وَطئاً وَ أَقْوَمُ قِيلاً
3.
خورشيد كه
مي آمد فروز
محمد (ص) پيش از آن ، طلوع مي كرد
مي دويد تا "طائف"
كودكان تاريخ با دامني پر از سنگ
به استقبال آمده بودند
خويش را معرفي كرد :
إِنى لَكمْ رَسولٌ أَمِينٌ (6)
"بندگان خدا را به دستم سپاريد" .
أَنْ أَدُّوا إِلىَّ عِبَادَ اللَّهِ
إِنى لَكمْ رَسولٌ أَمِينٌ (7)
دويدند در پي اش
كسي شان گفت :
إِنَّك لَمَجْنُونٌ (8)
"بدرستيكه تو ديوانه اي"
ايستاد تا در آغوششان گيرد
خيره خيره ، چشمانشان را نگاه مي كرد
تا سنگها را در دستانشان نبيند !
ايستاد ،
تنها ايستاد ،
تا همگان سهم خويش را ادا كنند !
افتاده بود روي زمين
و آن آسماني ،
چقدر زمين را دوست داشت
در گوشش طنيني افتاد ؛
وَ اصبرْ لِحُكمِ رَبِّك
"برامر پروردگارت صبر كن "
كه تو نور چشم مايي !
فَإِنَّك بِأَعْيُنِنَا
نام او بود ، كه بلندش مي كرد
وَ سبِّحْ بحَمْدِ رَبِّك حِينَ تَقُومُ
"و تسبيح گوي پروردگارت را
آنگاه كه برمي خيزي"
اِعرابي آمد به پيشاش
« نُه دخترم را با دستان خويش... »
ز چشماناش چشمهاي جوشيد. (9)
« هيچ پيامبري چون من، اذيت نشد !»
و به چنين سرزميني،
« زن » را، «ريحانه » ناميد
و به پيش پاي دخترش،
به احترام،
بر مي خواست.
بردگان را مي نشاند گِرد خويش،
آنچنان كه چون مي ديدي،
محمد (ص) را در ميانشان نمي شناختي،
غريبهاي اگر ميآمد، ميپرسيد:
محمد(ص)كدام يك از شماست؟
دستش را بالا مي برد!، «منم»
داد مي زدند سرش
اين چنين صدايش مي كردند؛
«آهاي محمد (ص)! »
خداوند اين را، نپسنديد :
« محمد(ص)، پدر هيچ يك از شما نيست!
رسول من است
و بند آن ديگر، دانه هايِ نقش آفرينِ تسبيح ! (10)
طبيب دوّار بود
و دورهگرد طبابت.
حريص بود، محمد(ص)،
بر نجات آدمي از آتش.
و آتش حريص بود (11)
ومحمد(ص) حريص تر ! !
افراط كرد، در محبت !
مي سوخت، جاي هر يك از ما
بر جان شيريناش، نگران شد خداي:
"هر آيينه نزديك است جان خويش را بر سر سوداي ايمان اين مردمان از كف دهي ! " (12)
نفرستادم اين قرآن را تا تو به مشقت افتي !
مَا أَنزَلْنَا عَلَيْك الْقُرْءَانَ لِتَشقَى (13)
محمد(ص) نيرو مي گرفت
اين نجواها ناشنوده ماند
او «اجير» بود ،
«عبد» بود (14)
اينها مدالهايي بود كه خدا بدو بخشيده بود.
پينوشت :
------------
1 الْيَوْمَ أَكْمَلْت لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتمَمْت عَلَيْكُمْ نِعْمَتى وَ رَضِيت لَكُمُ الاسلَمَ دِينا/ 3مائده
2 سنن النبي ، حديث 26
3 احزاب /56
4 امي : درس ناخوانده
5 پيمان حنف الفضول
6 شعراء 125
7 دخان18
8 و گفتند: «اى كسى كه قرآن بر او نازل شده است، به يقين تو ديوانهاى / وَ قَالُوا يَأَيهَا الَّذِى نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّك لَمَجْنُونٌ (6) حجر
9 و چون به يكيشان مژده دختر دهند، سيهروى شود و خشمگين گردد./ وَ إِذَا بُشرَ أَحَدُهُم بِالأُنثى ظلَّ وَجْهُهُ مُسوَدًّا وَ هُوَ كَظِيمٌ
10 مَّا كانَ محَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِكُمْ وَ لَكِن رَّسولَ اللَّهِ وَ خَاتَمَ النَّبِيِّينَ.(40)احزاب
11 آن روز كه [ما] به دوزخ مىگوييم: «آيا پر شدى؟» و مىگويد: «آيا باز هم هست؟/ يَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلأْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِن مَّزِيدٍ/ ق (30)
12 لَعَلَّك بَخِعٌ نَّفْسك أَلا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ/ شعرا (3)
13 طه(2)
14 وَ إِن كنتُمْ فى رَيْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلى عَبْدِنَا... / بقره.(23)
حامد صفایی پور
1385