اشعار علی سلیمیان

  • متولد:

یهودا می‌شود مصلوب و عیسی زنده می‌ماند / علی سلیمیان

به زعم خویش تا پایان دنیا زنده می‌ماند
ولی این شب فقط تا صبح فردا زنده می‌ماند

برای قدس خوابی دیده‌اند ابلیس‌ها اما
به رغم این همه کابوس، رویا زنده می‌ماند

میان باد و باران، سیل و طوفان، ترکش و موشک
دلم قرص است این سرو شکیبا زنده می‌ماند

تمام کودکان را هم اگر کشتند باکی نیست
برای کشتن فرعون، موسی زنده می‌ماند

اگر مکر خدا مکر است، خواهی دید ای شیطان
یهودا می‌شود مصلوب و عیسی زنده می‌ماند

فرو می‌پاشد آری هیبت پوشالی صهیون
کماکان غیرت طوفان‌الاقصی زنده می‌ماند

شهادت را نمی‌فهمند، کورند و نمی‌بینند
فلسطین دم به دم می‌میرد اما زنده می‌ماند

به قعر گور خواهد برد ابلیس آرزویش را
بر اوج قله‌ها "اِنّا فَتَحنا" زنده می‌ماند
 

361 3 3.92

یک لحظه هم از غیب، نگاه تو جدا نیست / علی سلیمیان

یک لحظه هم از غیب، نگاه تو جدا نیست
این دانش بی‌حد مگر از سوی خدا نیست

در محضر تو پاسخ هر عالم و عارف
جز آیه‌ی《سُبحانَکَ لا عِلمَ لَنا...》نیست

هر تیر نگاهت به هدف می‌خورد، آری
در ترکش چشمان تو یک تیر خطا نیست

از لطف احادیث و تفاسیر بلندت
در دین خدا تا به ابد شبهه روا نیست

تا اینکه سلامی برساند به تو از عشق
جابر همه‌ی عمر دلش در نگرانی‌ست

یک عمر گذشته‌ست ولی خاطر پاکت
یک لحظه جدا از سفر کرب‌وبلا نیست

هنگام اذان است و چه رویای قشنگی
در صحن تو اینقدر شلوغ است که جا نیست
 

261 0 5

فتنه دارد برگ های تازه ای رو می کند / علی سلیمیان

امتحان کردند مرد امتحان پس داده را
مرد بی همتای موشک های فوق العاده را

امتحان کردند بعد از جان به نرخ آبرو
آن که در موج بلا 《قالُوا بَلىٰ》 سرداده را

یک جهان با چشم خود دیدند در چشمان او
فرق های بین آقازاده و آزاده را

فرصتی شد ناکسان پیراهن عثمان کنند
این هواپیمای از روی خطا افتاده را

فتنه دارد برگ های تازه ای رو می کند
فتنه دارد می فریبد مردمان ساده را

فتنه شرعی فتنه عرفی فتنه قانونی شده
آب دارد می کشد هر روز این سجاده را

وای از آن روزی که دست فتنه گرها رو شود
کو گریز از تیغ، گردن های در قلاده را؟

ما همه سردار حاجی زاده ایم از این به بعد
گیرم از میدان به در کردید حاجی زاده را

دارد از آن سوی این غوغا سواری می رسد
چشم‌ واکن تا ببینی گرد و خاک جاده را
1501 0 4.5

من میان کوچه بودم روضه خوان در کربلا / علی سلیمیان

بغض کرد و گفت مردم! شعله ها از در گذشت
بر سر دختر چه آمد تا که بابا درگذشت

زد به سینه، چند یازهرای اشک آلود گفت
بعداز آن از چند و چون روضه ی مادر گذشت

روضه خوان رفت و به ظهر داغ عاشورا رسید
من‌ همان جا ایستادم... شعله ها از در گذشت

من میان کوچه بودم روضه خوان در کربلا
آه، آن شب بر دل من روضه ای دیگر گذشت

تازیانه رفت بالا و غلاف آمد فرود
تیغ پشت تیغ از جسم علی اکبر گذشت

شعله بود و محسن شش ماهه و دیوار و در
تیری آمد از گلوی تشنه ی اصغر گذشت

میخ در بر سینه ی پرمهر مادر حمله کرد
آب دیگر از سر عباس آب آور گذشت

ریسمان بر گردن حبل المتین انداختند
قافله از بین غوغای تماشاگر گذشت

ذکر حیدر داشت زهرا مسجد از جا کنده شد
ذکر حیدر داشت مولا از دل لشکر گذشت

درد پهلو، زخم بازو... فاطمه از پا نشست
تیر و نیزه از تن فرزند پیغمبر گذشت

من سراپا اشک بودم، طاقتم از دست رفت
روضه خوان از ماجرای خنجر و حنجر گذشت

روضه ها اینجا گره می خورد، بابا رفته بود
هیچکس اما نمی داند چه بر دختر گذشت
1605 0 4.22