اشعار شهاب مهری

  • متولد:

که با هر اتفاق تلخ، بالا می‌رود قندش / شهاب مهری

به گرمی غنچه‌ای را می‌نوازد مثل فرزندش
که از مهر و طراوت آفرید او را خداوندش

هوای خانه پاکیزه‌ست در این شهر آلوده
هوای خانه را پاکیزه کرده دود اسپندش

کبوتر‌هایی از نخ، جان گرفته با گره‌هایش
گلیمی بافته از آسمان دست هنرمندش

خدایا کاش مادر بی‌خبر از درد‌هایم بود
که با هر اتفاق تلخ، بالا می‌رود قندش

دوباره پنجره یخ‌بسته، می‌کوبد به در طوفان
خزان پشت در است و همچنان سبز است لبخندش

صداقت را نشانم داده از آیینه‌ها بهتر
که قولش قول و حرفش حرف و سوگند‌ست سوگندش

گذشت از اشتباهاتم، شبیه جویبار از سنگ
اگر گاهی نبود اخلاق و رفتارم خوشایندش

به من گفته: مبادا مرگ بیدارت کند از خواب
به یاد چشم خواب‌آلود من مانده‌ست این پندش
 

116 0 4.29

تسبیح کهنه‌ٔ پدرم شاکلید بود / شهاب مهری

در انتظار آمدن صبح عید بود
آغوشِ سردِ پنجره گرمِ امید بود

هر قفل بسته با صلواتش گشوده شد
تسبیح کهنه‌ٔ پدرم شاکلید بود

قلبش هزار آینه شد رو به آفتاب
در سینه‌اش مزار هزاران شهید بود

او شمرخوانِ تعزیه‌ها بود سال‌ها
در چشم اهل عشق ولی روسفید بود

تقویم را ورق زده‌ام، بی حضور او
اسفند اولین ورق سررسید بود

یک روز بال و پر زد و سوی بهار رفت
آن پنجره که منتظر صبح عید بود
 

421 0 4.43