بعد طوفان مسجد الأقصی تماشایی‌تر است

دیده‌ای امروز را؟! فردا تماشایی‌تر است
قلّه‌هایی هست از رویا تماشایی‌تر است 

دانه‌ی در خاک پنهان! روی پای خود بایست
امتحان کن بعد از آن دنیا تماشایی‌تر است 

موج‌ها وقتی به مرز پایداری می‌رسند
اوج می‌گیرند و این دریا تماشایی‌تر است
 
خیز بردار ای دم مظلوم سوی آسمان
آسمان غمزده حالا تماشایی‌تر است 

روی تلّ خانه‌ات بنشین و قرآنی بخوان
خطبه‌های آتشین غرّا تماشایی‌تر است
 
اشک از روی غبار چهره‌ات رد می‌شود
چشمه‌ها در خشکسالی‌ها تماشایی‌تر است
 
زودتر باید گذشت از درّه‌‌ها و صخره‌ها
روزهای سخت از بالا تماشایی‌تر است
 
"وقت طوفان است بسم‌الله الرحمن الرحیم"
بعد طوفان مسجد الأقصی تماشایی‌تر است
 


27 دی 1403 15 0

جهان بی‌تو را نمانده اعتبار، یا علی

جهان نگاه کودکی‌ست بی‌قرار، یا علی
که غرق شد میان موج انفجار، یا علی

جهان یتیم‌خانه‌ای‌ست تشنۀ نوازشی
پدر ندیده است چون تو روزگار، یا علی

جهان صدای مادری‌ست شیرزن که مانده است
به رغم داغ، مثل کوه استوار، یا علی

تو التیام شو برای آن پدر که می‌رسد
کنار نعش دخترش امیدوار، یا علی

نه لای‌لای مادران، که گوش شیرخواره‌ها
به خون نشسته از صدای مرگبار، یا علی

جهان چه بی‌وجود شد، به خواب رفت و دود شد
جهان بی‌تو را نمانده اعتبار، یا علی

جهان بی تو آه نه، تو هستی و کشانده‌ای 
حماسۀ حماس را به کارزار، یاعلی

به بازوان مرحب‌افکنت مدد رسانده‌ای
به جان این دلاوران داغدار، یا علی

به وارثان خیبر از خروش حیدری بگو
حواله‌شان بده به تیغ ذوالفقار، یا علی


24 دی 1403 51 0

نه شما رنگ شناسید، نه ما رنگ پذیر

ما همانیم که در فتنه به دستور امیر
شتر ما نه سواری به کسی داد، نه شیر

سنگ اندازیِ این قوم مُذَبذَب آئین
بذر پاشیدنِ باد است در آغوش کویر

گاه سبزینه لجن، گاهی خونابه بنفش
نه شما رنگ شناسید، نه ما رنگ پذیر

دادِ آزادی تان از قفسِ نفس رواست
ای شمایان که اسیرید! اسیرید! اسیر

فقر این دردِ جهانگیر به جنگ آمده است
فتنه آنجاست که خون میچکد از دستِ وزیر

صبر کن ای قلم! ای زخمی مضراب ستم
که صبور است و بصیر است علمدارِ مسیر

پرچمی روز دهم سوخت...امان از فتنه
مینویسم ششم دی، تو بخوان هجده تیر
 


09 دی 1403 117 0

یلداست... انار دانه کردن خوب است

دوری تو را بهانه کردن خوب است
شِکوِه ز غم زمانه کردن خوب است

از دیده به جای اشک، خون می‌گریم
یلداست... انار دانه کردن خوب است


30 آذر 1403 87 0

دری کوچک رو به جهنمی بزرگ باز شده بود

دری کوچک
رو به جهنمی بزرگ باز شده بود

این فیلم یک مستند است
به نام خدا
و آدم

از مردمک کلاغی نگاه می کنیم به قابیل
که می خواهد خاک بریزد روی جنازه ای که
برای تاریخ یک خبر است
می خواهد خاک بریزد روی خبرها
خاک بریزد روی قبرها
خاک بریزد روی قبرستان خانه ها غزه
خاک بریزد توی چشم آدم ها

جنازه اما
نمرده بود
قابیل داشت دست هایش را می تکاند
که خاک ها تکان خوردند و کلاغ پرید 
و کلوخ
اولین سلاح هابیل بود
مثل چوب دستی سنوار

کلاغ نزدیک تر رفته بود و داشت 
به گردن یحیی نوک می زد
و آدم ها دیدند گردن یحیی چقدر
به گردن آدم حق دارد

دروبین های حسینیه می گویند
تکفیری ها
به هر جایی که می رسند اول لگد می زنند
حسینیه را
آتش زدند
قرآن را مقابل بزرگترین مسجد سوئد
آتش زدند
اما قرآن
این همه راه رفته بود که با فندکی بسوزد؟

دوربین از دست آوینی افتاد
کودک پیراهنش آتش گرفته بودو می دوید
آوینی می دوید دنبال آتش روی مین ها

 افتاد
دوربینش اما مستند را ادامه می داد
زوم کرده بود روی پیشانی او
و سعی می کرد صدای شهادتین را بشنود

عینکش
در طاقچه گریه را ادامه می دهد

قرآن را
سر نیزه کردند اما
نیزه گلدسته ای شده بود بلند
آنقدر که می توان فقط
 سر مؤذن را ببینیم

کیسه های زر رسیده بود
آدم ها داشتند مسلم را می فروختند
کودکانش را در غزه می فروختند
آوینی نشسته بود جلوی ایلان ماسک
و می پرسید  شهید اگر زنده نیست 
چرا نامش را فیلتر می کنید؟

آن ها رسیده بودند به روستای ما
با یونیفرم هایی که رویشان
خون بومیان آمریکا و سر سرخ پوست ها
خون برده های آفریقایی
خون جنگ های جهانی چکیده بود 

خون آن برده ی سیاه
که جنازه اش را
پرت کردند توی دریا و ماهی شد 

آن پسر بومی توی کانادا
که کلاس درس شان را
 در یک گور دسته جمعی پیدا کردندو
پرنده شد 

آن ها آمده بودند
و سربازانی که مشغول سر به نیست کردن جنازه ها بودند
روی یونیفرم هایشان 
خاکستر هیروشیما نشسته بود 

ایلان ماسک
می ایستد پشت تریبون
می ایستد پشت ویترین 
و یونیفرم مخصوص دلقک های بین المللی را
انتخاب می کند
تفنگ ش را انتخاب می کند
و برای آدم ها
آرزوی موفقیت دارد
کنار غصاب های بین المللی عکس می گیرد 
و قول می‌دهد تا آخرین قطره ی خون شهدا را 
از روی زمین پاک کند
قول می دهند خبرها و خبرنگارها را قتل عام کنند
دست می دهند به هم اما
دستشان به شعرهای ما
که روی دیوارها می نویسیم نمی رسد
دستشان به آیه های قرآن نمی رسد

دست هایشان
بریده باد...


20 آذر 1403 102 0

سلام ای مرگ ای پایان غير قابل انكار

سلام ای مرگ ای پایان غير قابل انكار
سلام ای در، در دنیای مخفی پشت این دیوار

سلام ای روح محبوسم برای دیدنت بی تاب
سلام ای دست های خالی ام از دیدنت بیزار

اگر جویای احوال منی باید بگویم که
مرا وابسته خود کرده این دنیای لاکردار

شب و روزم گره خورده به هم، در زندگی غرقم
سرم خیلی شلوغ است و حسابی کار دارم، کار

بعید است اینکه در سجده به دنبالم بیایی نه
سجودم چیست جز مرغی که تُک تُک می زند منقار

پرستو کاش بودم هر نفس در فکر کوچیدن
و می دیدم تو را هر لحظه مانند اولی الابصار

ولی بی و بال پر افتاده ام سنگین ته دره
و عمرم می رمد از من شبیه اسب بی افسار

کمی دیگر به من مهلت بده مهلت بده لطفا
بگردم بالهایم می شود پیدا در این آوار

به امید دلی آماده پرواز و دستی پر
به امید زمانی که نترسم من از آن دیدار


21 آبان 1403 134 0

من دختر قبیله «سردار مریمم»

سروی بلند قامت و در هیبت زنم
دشمن تبر گرفته به قصد بریدنم

پرواز کرده‌اند و به معراج رفته‌اند
صدها هزار قُمری عاشق ز دامنم

شالی پر از شکوفه و گل بر سر من است
باغی پر از محمدی و یاس و سوسنم

من دختر قبیله «سردار مریمم»
خون نیست، غیرت است که جاری‌ست در تنم...

من «زینب کُمایی‌ام» آن دختر غیور
چون کوه استوارم و چون چشمه روشنم

«ناهید فاتحی‌ام» و با دست بسته هم
در گیر و دار معرکه گُردی تهمتنم 

مثل نسیبه، کوه غمم، دشمنم ولی
هرگز ندیده شِکوِه و فریاد و شیونم

ای دشمن فلک‌زده! یک روز با تبر
گور تو را به دست «فرنگیس» می‌کَنَم

زن، زندگی، شهادت... یک روز می‌رسم
من هم به خیل پاک شهیدان میهنم
 


01 آبان 1403 295 1

یحیی! هنوز اسلحه در دست‌های توست

یحیی چقدر صاعقه در چشم‌های توست!
طوفان فقط چکیده‌ای از ماجرای توست

«بگذار کربلا بشود» گفتی و گذشت
دنیا هنوز خیره به بغض صدای توست

یحیی! به آرزوت رسیدی؟ مبارک است!
من مانده‌ام که عید شده یا عزای توست

ای سرو سربلند! به افتادنت خوشند
امروز، روز جشن تبرها برای توست

معمار فتح هفتم اکتبر! مرگ کو؟!
این سنگ قبر نیست، که سنگ بنای توست

کِی با عبور موج فراموش می‌شوی؟
ساحل همیشه در قرق ردپای توست

آغوش باز کن وطنت را به سعی زخم!
غزه _همان که خواسته‌ای_ کربلای توست

حالا بجنگ زنده‌تر از سال‌های قبل…
یحیی! هنوز اسلحه در دست‌های توست

با تو حماسه‌تر به غزل فکر می‌کنم
شعرم در انتهای خودش، ابتدای توست


28 مهر 1403 261 1

اما ببین که وعده نصرالله، تزئین گورهای تلاویو است

«دیوپای»، همان عنکبوت است به زبان فارسی کهن.


دیدی که دیوپای نمی‌پاید؟
دیدی چه سست، پایگهِ دیو است؟
اینک ببین که آتش نصرالله 
در کوچه‌های سرد تلاویو است

*
شک داشتی به نصر خدا، آری 
شک داشتی به وعدهٔ نصرالله 
ترسیدی از سیاهی و تاریکی 
ترسیدی از غروب غمین ماه 

در لاک ترس خویش فرو رفتی
شک مثل روح رفت در اندامت
تا آنکه رعد و برقِ سپاهِ نور
انداختند لرزه بر اندامت

دیدی ولی، خداست خدا! آری
دیدی ولی امام زمان زنده است
آری امام، آنکه به یمن او
جان تمام اهل جهان زنده است

آری امام، آنکه نمی‌خسبد
او که همیشه ناظر کار توست
در دل اگر که منتظرش باشی
او نیز روز جنگ کنار توست

آموختی که جنگ دو رو دارد 
روزی است با تو، روز دگر بر تو
ـ اما کمال توست در آن‌دم که 
یکسان شوند نفع و ضرر بر تو -

دیدی که شک قرابه‌کشِ ترس است
دیدی که ترس نامه‌برِ شک است
آموختی که نقشِ یقین تنها
بر خاتم شجاع‌دلان حک است

دیدی خدا خداست، خدا حق است
اویی که حیّ قاهر و جاوید است 
حتی اگر که ماه به خون غلتد
حاضر امام عصر، چو خورشید است

زین پس، تو ای ز پشت یلان برجای!
ای تیغ! در نیام مشو در خواب
در کارزار، دست ولی را باش
هنگام جنگ، فرصت خود دریاب

شاید که در سلوکِ شرف، روزی 
در غزوه در کنار علی باشی 
زنگار روح از دل خود بزدای
شاید تو ذوالفقار علی باشی!
*


کشتند کودکان و زنان را، نیز 
کشتند کودکی و لطافت را
هم در دل تمام جهان کشتند 
وجدان و درک و عشق و عطوفت را

گفتند سهم ماست زمین اما
فرمود آن جناب: «نمی‌پایند
خفاشکان که اهل شبیخونند
در پیش آفتاب نمی‌پایند»

فرمود «انتقام شهیدان را 
حتما از این ستمکده می‌گیرم 
من نصرِ حیِّ عالیِ اعلایم
پس با طلوع مرگ نمی‌میرم»

**

دنیا اگرچه در ید سفاکان،
سرشار از ریا و پر از ریو است
اما ببین که وعدهٔ نصرالله 
تزئین گورهای تلاویو است!


11 مهر 1403 465 0

از خاک دشمن بوی الرحمن بلند است 

اول به هم از مشکلات راه گفتیم 
پس راه افتادیم و یا فتاح گفتیم 

از خاک دشمن بوی الرحمن بلند است 
این را به نقل از موشکی آگاه گفتیم

آتشفشانی را که می‌بینند امروز
بغضی است که ما سالها با چاه گفتیم

گفتی که باید استقامت کرد، کردیم
فرمان تبیین دادی از مصباح گفتیم 

ای کاش تهرانی مقدم درس مان بود 
این درد با استاد دانشگاه گفتیم

ما حرفهامان سرعت صوتش زیاد است
چیزی که باید گفت را کوتاه گفتیم
 


11 مهر 1403 264 0

راهی بجز مبارزه باقی نمانده است...

بیست و چهار ساعته گرم جهاد بود
شصت و سه سال بر سر یک اعتقاد بود

فرجام عاشقان علی سرخ مردن است
در خون خود برای خدا غلت خوردن است

ای عشق! همّتی که مسلمان بایستیم
تا لااقل کنار شهیدان بایستیم

کشتار دسته‌جمعی زن‌ها و کودکان
این است واقعیّت امروزِ این جهان

چندین هزار کودک دیگر تلف شوند،
حکام بی‌حیای جهان با شرف شوند؟!

ای شب! به انتهای دقایق خوش آمدی
یعنی به عصر وعده‌ی صادق خوش آمدی

آری نفس بکش که نفس‌های آخِر است
خوش دست و پا بزن که خداوند، ماکر است

کودک‌کشِ غریب‌کشِ وحشی حقیر!
ای گرگ هار! ژست حقوق بشر نگیر

دوران ظلم و سلطه‌گری سر رسیده است
هنگام کندن درِ خیبر رسیده است

جز دُرد در پیاله‌ی ساقی نمانده است
راهی بجز مبارزه باقی نمانده است...


10 مهر 1403 257 0

پس چه شد آن انتقام سخت‌ میدان‌دارها؟

یک به یک پرپر شدند این روزها عمّارها
پس چه شد آن انتقام سخت‌ میدان‌دارها؟

پس چه شد آن انتقام سخت ای مردانِ مرد؟
خسته‌ایم از این همه اصرارها... انکارها...

داغداریم؛ آری آری... داغدار لاله‌ها
بی‌قراریم؛ آری آری... بی‌قرارِ یارها

می‌کُشند از ما چه بی‌رحمانه، بی‌احساس‌ها
می‌کُشند از ما چه بی‌اندازه، بی‌مقدارها

این که زیر خاک و خون مانده است، "حزب‌الله" نیست
آرزوی انتقام ماست در آوارها

آه... پرپر گشت "اسماعیل"... "ابراهیم" سوخت
از غم "سیدحسن"... آتش گرفتم بارها

"انتقام ماست قطعی... انتقام ما..." چه شد؟
آه از این تکرارها... تکرارها... تکرارها...

آرزوها ابر شد؛ چون فرصتی کوتاه رفت
"جاء نصرالله" می‌خواندیم، "نصرالله" رفت
 


08 مهر 1403 524 0

پربحث ترین اشعار

به کجا چنین شتابان؟

«به کجا چنین شتابان؟»
گَوَن از نسیم پرسید
«دلِ من گرفته زینجا
هوس سفر نداری
ز غبار این بیابان؟»
«همه آرزویم، اما
چه کنم که بسته پایم...»
«به کجا چنین شتابان؟»
«به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم»
«سفرت به خیر! اما، تو و دوستی، خدا را
چو ازین کویرِ وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها به باران
برسان سلامِ ما را»


16 تیر 1391 379639 207

آب طلب نکرده همیشه مراد نیست

از باغ می برند چراغانی ات کنند
تا کاج جشن های زمستانی ات کنند

پوشانده اند «صبح» تو را «ابرهای تار»
تنها به این بهانه که بارانی ات کنند

یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار می برند که زندانی ات کنند

ای گل گمان مکن به شب جشن می روی
شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند

یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند

آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه ای است که قربانی ات کنند


12 دی 1395 275422 166

طعم عسل از من نیست، طعم صلوات است این

یک روز که پیغمبر در گرمیِ تابستان
همراه علی می رفت در سایه نخلستان

دیدند که زنبوری از لانه خود زد پر
آهسته فرود آمد بر دامن پیغمبر

بوسید عبایش را، دور قدمش پر زد
بر خاک کف پایش صد بوسه دیگر زد

پیغمبر از او پرسید: آهسته بگو جانم
طعم عسلت از چیست؟ هر چند که می دانم!

زنبور جوابش داد: چون نام تو می گویم
گُل می کند از نامت صد غنچه به کندویم

تا یاد تو را هر شب چون گُل به بغل دارم
هر صبح که برخیزم در سینه عسل دارم

از قند و شکر بهتر خوشتر ز نبات است این
طعم عسل از من نیست، طعم صلوات است این


15 آبان 1397 58415 152

من و جام می و معشوق، الباقی اضافات است

من و جام می و معشوق، الباقی اضافات است
اگر هستی که بسم الله، در تأخیر آفات است

مرا محتاج رحم این و آن کردی، ملالی نیست
تو هم محتاج خواهی شد، جهان دار مکافات است...

ز من اقرار با اجبار می گیرند، باور کن
شکایت های من از عشق ازین دست اعترافات است

میان خضر و موسی چون فراق افتاد، فهمیدم
که گاهی واقعیت با حقیقت در منافات است

اگر در اصل، دین حُبّ است و حُبّ در اصل دین، بی شک
به جز دلدادگی هر مذهبی، مُشتی خرافات است...
 


13 خرداد 1397 780913 127

پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت

غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت

طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد
و سفره ای که تهی بود، بسته خواهد شد

و در حوالی شب های عید، همسایه!
صدای گریه نخواهی شنید، همسایه!

همان غریبه که قلّک نداشت، خواهد رفت
و کودکی که عروسک نداشت، خواهد رفت

منم تمام افق را به رنج گردیده
منم که هر که مرا دیده، در گذر دیده

منم که نانی اگر داشتم، از آجر بود
و سفره ام-که نبود- از گرسنگی پُر بود

به هر چه آینه، تصویری از شکست من است
به سنگ سنگ بناها، نشان دست من است

اگر به لطف و اگر قهر، می شناسندم
تمام مردم این شهر می شناسندم

من ایستادم، اگر پشت آسمان خم شد
نماز خواندم، اگر دهر ابن ملجم شد

طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد
و سفره ام که تهی بود، بسته خواهد شد

غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت

چگونه باز نگردم، که سنگرم آنجاست
چگونه؟ آه، مزار برادرم آنجاست

چگونه بازنگردم که مسجد و محراب
و تیغ، منتظر بوسه بر سرم آنجاست

اقامه بود و اذان بود آنچه اینجا بود
قیام بستن و الله اکبرم آنجاست

شکسته بالی ام اینجا شکست طاقت نیست
کرانه ای که در آن خوب می پرم، آنجاست

مگیر خرده که؛ یک پا و یک عصا دارم
مگیر خرده، که آن پای دیگرم آنجاست

شکسته می گذرم امشب از کنار شما
و شرمسارم از الطاف بی شمار شما

من از سکوت شب سردتان خبر دارم
شهید داده ام، از دردتان خبر دارم    

تو هم به سان من از یک ستاره سر دیدی
پدر ندیدی و خاکستر پدر دیدی

تویی که کوچه ی غربت سپرده ای با من
و نعش سوخته بر شانه برده ای با من

تو زخم دیدی اگر تازیانه من خوردم
تو سنگ خوردی اگر آب و دانه من خوردم

اگر چه مزرع ما دانه های جو هم داشت
و چند بته ی مستوجب درو هم داشت

اگرچه تلخ شد آرامش همیشه تان
اگرچه کودک من سنگ زد به شیشه تان

اگرچه متهم جرم مستند بودم
اگرچه لایق سنگینی لحد بودم

دم سفر مپسندید نا امید مرا
ولو دروغ، عزیزان! بحل کنید مرا

تمام آنچه ندارم، نهاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت

به این امام قسم، چیز دیگری نبرم
به جز غبار حرم، چیز دیگری نبرم

خدا زیاد کند اجر دین و دنیاتان
و مستجاب شود باقی دعاهاتان

همیشه قلک فرزندهایتان پر باد
و نان دشمنتان-هرکه هست- آجر باد


27 اردیبهشت 1391 82255 125

از آخر مجلس شهدا را چیدند..

یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
در خانه، جماعتی پی معجزه‌ها
بر طاقچه، قرآن فراموش شده
::
در این همه رنگ، آنچه می خواهی نیست
در این همه راه، غیر گمراهی نیست
در شهر خیابان به خیابان گشتم
آنقدر که آگهی ست آگاهی نیست
::
در اوج، خدا را سر ساعت خواندند
ما را به تماشای قیامت خواندند
از کوچ پرندگان سخن گفتی و من
دیدم که نمازی به جماعت خواندند
::
آن مست همیشه با حیا چشم تو بود
آن آینه ی رو به خدا چشم تو بود
دنیا همه شعر است به چشمم اما
شعری که تکان داد مرا چشم تو بود
::
ما سینه زدیم بی صدا باریدند
از هر چه که دم زدیم، آنها دیدند 
ما مدعیان صف اول بودیم
از آخر مجلس شهدا را چیدند..


10 مرداد 1398 126281 102

پیش از اینها فکر می کردم خدا

شعر پیش از اینها فکر می کردم خدا در کتاب به قول پرستو مجموعه شعر نوجوان مرحوم دکتر قیصر امین پور در سال 1375 منتشر شده است

پیش از اینها فکر می کردم خدا
خانه ای دارد کنار ابر ها

مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتی از الماس، خشتی از طلا

پایه های برجش از عاج و بلور
بر سر تختی نشسته با غرور

ماه برق کوچکی از از تاج او
هر ستاره پولکی از تاج او

اطلس پیراهن او آسمان
نقش  روی دامن او  کهکشان

رعد و برق شب طنین خنده اش
سیل و طوفان نعره ی توفنده اش

دکمه ی پیراهن او، آفتاب
برق تیر و خنجر او، ماهتاب

هیچ کس از جای او آگاه نیست
هیچ کس را در حضورش راه نیست

پیش از اینها خاطرم دلگیر  بود
از خدا  در ذهنم این تصویربود

آن خدا بی رحم بود و خشمگین
خانه اش در آسمان دور از زمین

بود، اما در میان ما نبود
مهربان و ساده و زیبا نبود

در دل او دوستی جایی نداشت
مهربانی هیچ معنایی نداشت

... هر چه می پرسیدم از خود از خدا
از زمین از آسمان از ابرها

زود  می گفتند: این کار خداست
پرس و جو از کار او کاری خطاست

هر چه می پرسی جوابش آتش است
آب اگر خوردی جوابش آتش است

تا ببندی چشم کورت می کند
تا شدی نزدیک دورت می کند

کج گشودی دست، سنگت می کند
کج نهادی پای  لنگت می کند

تا خطا کردی عذابت می دهد
در میان آتش آبت می کند

با همین قصه دلم مشغول بود
خواب هایم خواب  دیو و غول  بود

خواب می دیدم که غرق آتشم
در دهان شعله های سرکشم

در دهان اژدهایی خشمگین
بر سرم باران گرز آتشین

محو می شد نعره هایم بی صدا
در طنین خنده ی خشم خدا...

نیت من در نماز و در دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا

هر چه می کردم همه از ترس بود
مثل از بر کردن یک درس بود ..


مثل تمرین  حساب و هندسه
مثل تنبیه مدیر مدرسه

تلخ، مثل خنده ای بی حوصله
سخت، مثل حل صد ها مسئله

مثل تکلیف ریاضی سخت بود
مثل صرف فعل ماضی سخت بود

تا که یک شب دست در دست پدر
راه افتادم به قصد یک سفر

در میان راه، در یک روستا
خانه ای دیدیم، خوب و آشنا

زود  پرسیدم: پدر! اینجا کجاست؟
گفت: اینجا، خانه ی خوب خداست!

گفت: اینجا می‌شود یک لحظه ماند
گوشه ای خلوت، نمازی ساده خواند

با وضویی دست و رویی تازه کرد
با دل خود، گفتگویی تازه کرد

گفتمش پس آن خدای خشمگین
خانه اش اینجاست؟ اینجا در زمین؟

گفت :آری خانه ی او بی ریاست
فرش هایش از گلیم و بوریاست

مهربان و ساده و بی کینه است
مثل نوری در دل آیینه است

عادت او نیست خشم و دشمنی
نام  او نور و نشانش روشنی

خشم، نامی از نشانی های اوست
حالتی از مهربانی های اوست

قهر او از آشتی شیرین تر است
مثل قهر مهربان مادر است

دوستی را دوست معنی می دهد
قهر هم با دوست معنی می دهد

هیچ کس با دشمن خود قهر نیست
قهر او هم یک نشان از دوستی است

تازه فهمیدم خدایم این خداست
این خدای مهربان و آشناست

دوستی از من به من نزدیک تر
از رگ گردن به من نزدیک تر!

آن خدای پیش از این را باد برد
نام او راهم دلم از یاد برد

آن خدا مثل خیال و خواب بود
چون حبابی نقش روی آب بود

می توانم بعد از این با این خدا
دوست باشم دوست، پاک و بی ریا

می توان با این خدا پرواز کرد
سفره ی دل را برایش باز کرد

می توان در باره ی گل حرف زد
صاف و ساده مثل بلبل حرف زد

چکه چکه  مثل باران  راز گفت
با دو قطره صد هزاران  راز گفت

می توان  با او صمیمی حرف زد
مثل یاران قدیمی حرف زد

می توان تصنیفی از پرواز خواند
با الفبای سکوت آواز خواند

می توان مثل علف ها حرف زد
با زبانی بی الفبا حرف زد

می توان در باره ی هر چیز گفت
می توان شعری خیال انگیز گفت

مثل این شعر روان و آشنا:
پیش از اینها فکر می کردم خدا ...


14 آذر 1399 88697 100

هر که را صبح شهادت نیست شام مرگ هست

کوه باشی سیل یا باران... چه فرقی می‌کند
سرو باشی باد یا توفان.... چه فرقی می‌کند

مرزها سهم زمینند و تو سهم آسمان
آسمان شام یا ایران چه فرقی می‌کند

مرز ما عشق است هر جا اوست آنجا خاک ماست
سامرا، غزّه، حلب، تهران چه فرقی می‌کند

قفل باید بشکند باید قفس را بشکنیم
حصر الزهرا و آبادان چه فرقی می‌کند

هر که را صبح شهادت نیست شام مرگ هست
بی شهادت مرگ با خسران چه فرقی می‌کند

شعله در شعله تن ققنوس می سوزد ولی
لحظه ی آغاز با پایان چه فرقی می کند


13 دی 1398 42407 90