شهید مانده دلم بر مزار زیستنم
چقدر زنده بمانم، چقدر جان بکنم؟
چقدر جامه از این تار و پود پوشیدم
چه سال ها که شد این آب و خاک پیرهنم
چقدر شور تغزل که از نفس افتاد
چقدر شور غزل...آه خسته ی سخنم
مرا ببخش که دلتنگ آسمان هستم
هنوز بال و پری مانده وصله بر بدنم
به چشم های غریبت دخیل می بندم
که از تمامی این آب و خاک دل بکنم
اگرچه رنگ ندارد حنای عاشقی ام
ولی به خون تو آغشته می شود کفنم