پشت پیدایش یک صاعقه پنهان شده ام
ابر خاموشم و آماده ی طغیان شده ام
ریشه در خاک ندارد دل دریایی من
موج توفانی ام و راهی توفان شده ام
با غزالان پریشیده به صحرا زده ام
کولی ایل پری های پریشان شده ام
مدتی در تب شوریده سری سوخته ام
ناگهان چرخ زنان راهی میدان شده ام
دامنم دایره در دایره پرواز گرفت
در فراسوی زمین یکسره چرخان شده ام
روح گردنده ی من زائر بی دغدغه شد
آن چه می خواستم از حضرت حق آن شده ام
قصر آیینه نشان شد قفس باطن من
مثل تالار فلق پنجره باران شده ام
دامن افشان به سراشیب جهان پا زده ام
سنگ پرّان به در خانه ی شیطان شده ام
درد انسانی انسان به دلم پنجه کشید
باورم شد که مسلمان مسلمان شده ام