غزل چو خاطر گل های زعفران خسته است
شاعر: علی محمد مودب
۱۷ خرداد ۱۳۹۱ |
۵۳۳۹ |
۰
چقدر می گذرد کاین چنین زمان خسته است
که از مرور و تبدّل، جهان و جان خسته است
کجا گریزد از این سنگبارش نفرت؟
پرنده کز قفس تنگ آسمان خسته است
چگونه شعر بگویم که طبع عاصی من
از ایستادن در انتظار نان خسته است
پس از هجوم سپید تو بهمن هیجان!
غزل چو خاطر گل های زعفران خسته است
نمی خرند به جز خود ز من، شکستنی ام
ز بی نهایت آیینه ها دکان خسته است
سر گلایه ندارم، ولی تو هیچ مگوی!
که روح عاشقم از حرف این و آن خسته است
جواب زردی ما را چرا خزان بدهد؟!*
از این تقلب ما روز امتحان خسته است
وفا نکردی اگر، مثل مرد خائن باشد!
که از زنانگی و حیله، داستان خسته است
چه روزها و چه شب ها گذشته، خنجرکم!
هنوز قلب من از راه اصفهان خسته است
تو از برای خدا با دلم مدارا کن!
کز این مرافعه، تاریخ عاشقان خسته است
*حالا جواب زردی ما را که می دهد(عباس چشامی)