شسته هزار و نهصد و دو مُرده، مرده شور
نان حلال زحمت خود خورده مرده شور
یک زخم زشت، گوشه ی چشمش نشسته است
از کودکی مدام بد آورده مرده شور
هر روز چند مرده، جوانمرگ، دیده است
در حسرت جوانی اش افسرده مرده شور
گاهی نبوده مرده و بر روی تخت غسل
خوابش به فکر زندگی اش برده مرده شور
یک روز گُل گرفته برای زنی عزیز
و بعد گُر گرفته و پژمرده مرده شور
این بار جالب است؛ دویی سه نمی شود
افسانه نیست، سه نشده، مُرده مرده شور