با تو دلِ سفالی من، بند می خورد

شاعر: مجتبی احمدی

۱۷ خرداد ۱۳۹۱ | ۲۱۷۷ | ۰
بنشین که بر به سرو برومند می خورد
با تو دلِ سفالی من، بند می خورد

بی چشم هات آن همه شب اشک و... چشم هام
امروز از لبان تو لبخند می خورد

هی اخم می کنی تو و هی حرف می زنی
هی چای می خورد دل و هی قند می خورد

این گونه، لب که واکنی...این گونه، گونه هات...
بی شک، انار و خرما پیوند می خورد

من فکر می کنم که به رغم مفسران
قرآن به ماهِ روی تو سوگند می خورد

از عاشق تو پرت و پلا هم بعید نیست
با نام عشق، هرچه بگویند می خورد!

راننده، گیج مزّه ی چُرتی که پاره شد
آژیر، بوق، همهمه...
دربند می خورد؟

مجتبی احمدی

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: با 0 رای


نظرات

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.