گفتی: «و قاف، آخر ِ ...» نه! قیصری که نیست

شاعر: مجتبی احمدی

۱۷ خرداد ۱۳۹۱ | ۱۰۶۵ | ۰
گشتم در آشیانه ی خاکستری که نیست
دنبال بال و پر که...نه! بال و پری که نیست

سرکوفتم به شانه ی دیوارهای شهر
ما را سری است با...چه بگویم، سری که نیست!

آری اگر نباشی می آفرینمت
در شعر ناسروده ی آن دفتری که نیست

گفتم: «چنان که درد، کتابش همیشه هست؟»
گفتی: «قسم به مصحف پیغمبری که نیست!»

گفتی: «غزل ببار!» نوشتم: «دوباره مرگ»
با چشم تر به تربت شعر تری که نیست

گفتم: «و میم، اولِ...»گفتی: «نه، زندگی!»
گفتی: «و قاف، آخرِ...» نه! قیصری که نیست

مجتبی احمدی

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 4.5 با 2 رای


نظرات

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.