عمری خدای او بود یک شب خدای ما نیست
شاعر: محمدرضا شفیعی کدکنی
۰۷ تیر ۱۳۹۱ |
۶۴۵۶ |
۰
اشکیم و حلقه در چشم، کس آشنای ما نیست
در این وطن چه مانیم دیگر که جای ما نیست
چون کاروانِ سایه رفتیم از این بیابان
زان رو درین گذرگاه نقشی ز پای ما نیست
آیینه ی شکسته، بی روشنی نماند
گر دل شکست ما را، نقصِ صفای ما نیست
با آن که همچو مجنون، گشتیم شهره در شهر
غیر از غمت درین شهر کس آشنای ما نیست
عمری خدا تو را خواست، ای گل نصیبِ دشمن
عمری خدای او بود یک شب خدای ما نیست